گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
عرفان اسلامی
جلد يازدهم
باب شست و سوّم :در آداب فتوا دادن


لا يَحِلُّ اُلْفُتْيا لِمَنْ لا يَسْتَفْتي مِنَ اللهِ تَعالى بِصَفاءِ وَاِخْلاصِ عِلْمِهِ وَعَلانِيَتِهِ وَبُرْهان مِنْ رَبِّهِ في كُلِّ حال لأنْ مَنْ أفْتى فَقَدْ حَكَمَ . وَالحُكْمُ لا يَصِحُّ إلاّ بإذن مِنَ اللهِ وَبُرْهانِهِ وَمَنْ حَكمَ بِخَبَر بِلا مُعاينة فَهُوَ جاهِلٌ مأخوذٌ بِجَهْلِهِ وَمَأثُومٌ بِحُكْمِهِ . قال النبيُّ (صلى الله عليه وآله) : أجرأكُمْ بِالفُتيا أجْرَأكُمْ على اللهِ تعالى أوَ لا يعلم المُفتى أنَّهُ هُوَ الذي يَدْخُلُ بَيْنَ اللهِ وَبَيْنَ عِبادِهِ وَهُوَ الحائِلُ بَيْنَ الجنَّةِ وَالنّارِ ؟ قال سُفيانُ بن عيينةَ : كَيْفَ يَنْتَفِعُ بِعِلْمي غَيري وَأنا حَرَمْتُ نَفسي نَفعَها .
وَلا تَحِلُّ الفتيا فى الحلالِ وَالحَرامِ بَيْنَ الخَلْقِ إلاّ لِمَن كانَ أتبعَ الخلقِ مِنْ أهلِ زمانِهِ وناحيته وبلده بالحقِّ .

قال النبي (صلى الله عليه وآله) : وذلك لربما ولعلَّ ولعسى لأنَّ الفُتيا عظيمةٌ وقالَ أميرالمؤمنين (عليه السلام) لقاض : هل تعرفُ الناسخ والمنسوخَ ؟ قال : لا . قال : إذاً هلكتَ وأهلكتَ .
والمُفتى يحتاجُ إلى معرِفةِ معاني القُرآنِ وَحقايِقِ السُّنَنِ وَبَواطِنِ الاشاراتِ والادابِ والاجماعِ والاِختلافِ والاطلاعِ على اُصول ما أجمعوا عليه وَما اختلفوا فيه ثمَّ إلى حُسنِ الاختيار ثمَّ العمَلِ صالِحِ ثمَّ الحكمَةِ ثمَّ التقوى ثمَّ حينئذ إن قهر .

قال الصادق (عليه السلام) :
لا يَحِلُّ اُلْفُتْيا لِمَنْ لا يَسْتَفْتي مِنَ اللهِ تَعالى بِصَفاءِ وَاِخْلاصِ عِلْمِهِ وَعَلانِيَتِهِ وَبُرْهان مِنْ رَبِّهِ في كُلِّ حال :

مسئله بسيار مهم فتوى
در اين فصل حضرت صادق (عليه السلام) به مسئله بسيار مهم فتوا كه اگر داراى جهت الهى و مثبت باشد باعث نجات مردم و ملّت و بلكه ملّت هاست و اگر داراى جهت منفى باشد ، علّت گمراهى مردم و سرافكندگى و سرنگونى ملّت هاست ، اشاره مى كنند .

مردم ديندار از روزگاران قديم به انبياء و ائمه و علماى ربّانى دل بسته بودند ، و امر آنان را در حد قدرت و استطاعت خود اطاعت مى كردند .

تا زمانى كه انبياء و ائمه طاهرين (عليهم السلام) در بين مردم بودند ، مشكلى نبود ، مردم با رجوع به انبياء و ائمه به حكم حقيقى حق دست مى يافتند و به اجرا گذاشته و عمل مى كردند ، اما در نبود انبياءو ائمه نياز شديد به فتوى احساس شد و بزرگان از فقها و علما با شرايطى كه اسلام معين نموده بود به جاى پيامبران و ائمه نشسته و زمام كشتى زندگى جامعه را بدست گرفتند .

در اين مرحله در تمام ادوار پس از غيبت حجّت ثانى عشر ، فقهاى بزرگ شيعه در مسئله فتوى جانب الهى مسئله را پيش گرفته و در تمام حوادث به داد اسلام و مسلمانان واقعى رسيدند ، و گاهى در اين راه جان عزيز خود را نثار حضرت حق كردند .

اما فقها و قضات مسلك هاى ديگر به ظاهر اسلامى همانند فقهاى شيعه بميدان نيامده ، و بلكه بعضى از آنان در جهت استحكام حكومت هاى جور دست به فتوا زده و توده عوام را به دنبال فتواى خود تبديل به پيچ و مهره دستگاه اموى و عباسى و حكومت هاى مانند آنان كرده ، و خلاصه دين خود را به دنيا فروخته و تاكنون ميليون ها نفر را گمراه نموده از راه خدا بازداشتند !

دينداران هر يك از مسلك هاى اسلامى ، شيعى ، زيدى ، حنفى ، مالكى ، شافعى ، هميشه متوجه فتواى فقيه و مرجع مربوط به آئين خود بودند ، در اين زمينه فقهاى بزرگ شيعه ، هميشه شيعه را در جهت برنامه هاى الهى و بخصوص حفظ مكتب و بالاخص مبارزه با ستمگران دوران تا ريشه كن شدن آنان هدايت كرده و در اين راه خدمات بس ارزنده اى انجام دادند .

ولى با كمال تأسف بعضى از فقهاى بعضى از مسالك به فتواهاى عجيبى دست زده كه توده مؤمن به آن مسلك يا نوكر ظلم و ظالم شده و به بند استعمار و استثمار دچار گشته ، و يا براى نابودى مريدان اهل بيت پيغمبر و پيروان دوازده امام معصوم كمر همت بستند و از اين راه هزاران مؤمن خالص را دچار زندانهاى وحشتناك بنى اميه و بنى عباس و حكومت هاى بعد از آنان كرده و وسيله هلاك آن رادمردان الهى شدند ، و يا در اين زمينه علت تبعيد آزادگان گشته و يا مريدان خود را براى جنگ با شيعه مظلوم بسيج كرده و از اين راه ضربه هاى غير قابل جبرانى به انسانيت زدند .

اين را هم نبايد ناگفته گذاشت كه در ميان فقهاى مسالك ديگر و صاحبان فتوى رادمردانى الهى و صاحبدلانى پرقيمت و آزادگانى بى نظير ، و منصفانى بزگوار چون علاّ شلتوت وجود داشت ، كه با تمام براى رفع كينه ها و دشمنى ها و تعصّب هاى بيجا و اختلافات ابليسى فقهاى مسالك ديگر عليه شيعه در كمال قدرت و تا حد از جان گذشتگى كوشيد تا پس از ده قرن كه بر اسلام و مسلمين گذشته بود در حالى كه با شيعه اهل بيت براساس جهت گيرى فقهاى بى انصاف مسالك ، عداوت سخت داشتند و حتى حاضر نبودند كتابهاى اصولى و فقهى و استدلالى و علمى شيعه را بخوانند تا راه صحيح را از ناصحيح تشخيص دهند ، در ميان انبوه مشكلات و سختى ها و تهمت ها و افتراءات ، جواز تقليد از مذهب اماميه را در تمام شئون در دانشگاه الازهر صادر و بهمه جهان فرستاد و از اين راه نام پاك و نيكى را در كتاب روزگار از خود بيادگار گذاشت و رضا و خوشنودى حق را با آن فتوا بسوى خود جلب كرد ، آرى فقيه بزرگ و صاحب فتواى سترگ حضرت شيخ محمود شلتوت رضوان الله تعالى عليه راه انصاف پيش گرفت و برترى تمام شئون شيعه را از مطالعه كتب شيعه يافت و با كمال جرأت به آن فتواى تاريخى دست زد و خويش را اسوه الهى براى تمام عالمان و فقيهان مسلك حنفى و شافعى و حنبلى و مالكى قرار داد ، رحمة الله عليه رحمة واسعة .

خوشا بحال فقيه و قاضى و عالمى كه از اعتماد و اطمينان مردم بخود سوء استفاده نكند ، و در مسير فتوا دادن فقط و فقط رضاى دوست را در نظر گرفته و تابع خوشنودى حق و صلاح دين و ملّت باشد ، و حاضر نشود دين خود را با تمام هستى در برابر فتواى نابجائى كه از او مى خواهند معامله كند ، كه در اين معامله ضرر و خسارت با مفتى و قاضى است .

من در زمانى زندگى مى كنم كه فتواهاى عالم بزرگ ، حكيم سترگ ، عارف بالله ، مرجع بى نظير ، فقيه دوران حضرت امام خمينى ملّت اسلام را با فدائى دادن هزاران انسان والا و پاك و مجروح و مصدوم دادن هزاران چهره الهى از بند استعمار غرب و شرق رهانيد و ملّت و فرهنگ و دين و آب و خاك و معادن ناموس اسلام را كه مى رفت بدست طاغوتيان شرق و غرب و نوكرانشان براى هميشه نابود شود نجات داد و صداى اسلام را در پرتو فتواهايش كه شيعه با جان و دل پذيرفت و به عمل گذاشت و در اين راه از هيچ خطرى نهراسيد به تمام جهان برساند .

امروز قدرت اسلام كه در فتواهاى اين رادمرد الهى تجلى كرد پشت شرك كفر و نفاق را لرزانده و بدون شك انقلاب و نهضت خمينى مى رود تا آيه شريفه وافى هدايه .

( أَنَّ الاَْرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ ) .
را بدست حكومت مهدى (عليه السلام) بر پهنه زمين پياده كند و جامعه جهانى را از شر اشرار براى هميشه نجات دهد .

با توجه به اينكه نهضت امام خمينى كه امروز مركزيت فتواى اسلامى است زمينه حكومت قرآن را در جهان اسلام فراهم آورده و نمونه اى از آن حكومت را در ايران اسلامى برپاكرده ، و برپائى اين حكومت به قيمت هزاران شهيد و مفقود و اسير و مجروح و مصدوم و يتيم تمام شده ، ولى در برخى از كشورهاى عربى كه به دروغ مدعى اسلامند وعّاظ السّلاطين و فقهاى خود فروخته عليه اين انقلاب و مردم و رهبرش فتوا صادر مى كنند و به گمراهى و ضلالت مردم كمك كرده و به استحكام حكومت هاى طاغوتى و نوكر آمريكا و روس يارى داده و با كمال بى شرمى با شرك و كفر همدستى كرده و در لباس دين خطرناك ترين ضربه ها را به پيكر دين مى زنند ! !

فتواهاى صاحبان شرايط و فقهاى عظيم الشأنى كه در زهد و عبادت و حزم احتياط و دلسوزى نسبت به اسلام و مسلمين كم نظير بودند ، در سخت ترين شرايط كه پاى نابودى اسلام و ملّت اسلام دركار بود ، اسلام مسلمين را نجات دادند .

فتواى تحريم تنباكو از طرف حجت كبرى ، آيت عظمى حاج ميرزا حسن شيرازى ، ايران و ملت شيعه را از افتادن به دام استعمار كه بدست ناصر قاجار فراهم شده بود نجات داد ، اگر آن فتوا نبود بدون شك به عمر اسلام و استقلال ايران خاتمه داده مى شد و نسل امروز ايران بدون ترديد يك نسل صددرصد مسيحى يا بى دين و لادين محض بود .

فتواى شهيد بزرگ راه حق حضرت آيت الله شيخ فضل الله نورى عليه مشروطه انگليسى در ايران ، به بيدارى تشيع سرخ كمك بسزا كرد ، و خط امامت و رهبرى صحيح را از دستبرد حادثه مصون داشت .

فرياد و فتواى شهيد بزرگ راه حق سيد حسن مدرس كه از مجتهدان بزرگ روزگار بود و نيز فتواى حاج ميرزا صادق آقاى تبريزى و علامه شاه آبادى ،حاج آقا جمال اصفهانى و مرحوم بافقى يزدى دائر بر اينكه حكومت رضاخان غيرقانونى و غير شرعى و استعمارى است ، جلوى بسيارى از خواسته هانيّت هاى كثيف و پليد رضاخان را گرفت ورنه او مصمّم به نابودى قطعى اسلام بود ، ولى با به ميدان آمدن آن فتواها و پيروى مؤمنان از فقيهان به اربابان خارجى خود فهماند كه ايران غير از تركيه است ، در ايران مرا از هجوم به تمام شئون دين معاف كنيد ! !

فتواهاى رهبر كبير انقلاب حضرت امام خمينى بود كه به حكومت شصت هزار مستشار آمريكائى و روسى و انگليسى و فرانسوى كه مى رفتند بجان ناموس و دين ملّت اسلام مسلّط شوند خاتمه داد .

فتواى آن رادمرد بزرگ بود كه به حكومت سازمان امنيت آمريكائى در ايران پايان داد و فتواى آن فقيه جامع الشرايط بود كه ريشه حكومت ظالمانه غيرقانونى و زورى خاندان پهلوى را از بيخ و بن بركند و فتواى او بود كه حكومت اسلامى در ايران برقرار كرد ، و شعار نه شرقى و نه غربى را به جوانب حيات شيعه حاكم نمود .

فتواى او بود كه ملّت شيعه ايران را در جنگ با حكومت آمريكايى و اسرائيلى عراق در حاليكه دشمن از تمام دنيا كمك مى شد و ايران دست خالى و بدون كمك بود ، بر دشمن پيروز كرد .

فتواى او بود كه بناى حزب الله را در لبنان مظلوم گذاشت و حزب الله در جنگ با آمريكا و اسرائيل و انگليس و روس وارد گشته پشت دشمنان خدا را لرزاند .

فتواى شيخ الشريعه و آيت الله سيد مصطفى كاشانى و آيت الله سيد محمد تقى خوانسارى بود كه اسلام را در عراق از شر اجانب حفظ و خلاصه بعد از نبوت و امامت ، اين فقيهان بزرگ شيعه و بعضى از فقهاى ديگر مسالك اسلامى بودند كه با فتواى الهى خود مكتب الهى را از خطر نابودى حفظ كرده و اسلام قرآن را در مدار تداوم در بستر تاريخ قرار دادند ، روى اين حساب بايد بدانيد كه فقيه جامع الشرايط داراى ولايت بر امت اسلام ولايتى كه تجلّى ولايت خدا و انبياء و ائمه است و همانطور كه اطاعت از خدا و رسول و امام معصوم واجب است ، پيروى و اطاعت از ولى فقيه نيز بهمانگونه واجب است .

اين نكته را هم بايد توجه داشته باشيد كه استعمار شرق و غرب ضربه اى كه بخصوص در اين زمان از ولايت فقيه نوش جان كرده اند در تاريخ گذشته اسلام بى نظير بوده ، بهمين خاطر اين مارهاى زخم خورده و گرگان بلاديده به انواع وسائل تبليغى و مالى و زورى درصدد شكستن چهره ولايت فقيه و جدا كردن ملّت از مرجع واجد شرايطند كه اگر در اين راه موفّق شوند كه نمى شوند كمر اسلام خواهد شكست ، بر شما مردم است كه بهيچ عنوان تحت تأثير تبليغات بنگاه هاى تبليغى خارجى و داخلى عليه روحانيت متعهد و مبارز و از جان گذشته قرار نگيريد و تا هستيد از فتاواى مرجع واجد شرايط پيروى كنيد كه پيروى از فقيه كامل پيروى از خدا و رسول اكرم و ائمه طاهرين و بخصوص امام غائب (عليه السلام) است كه فقيهان از جانب آنان داراى نيابت عامّه اند و روى گردانى از دستوراتشان به فرموده حضرت باقر (عليه السلام) مساوى با گناه شرك است !

نظر فقيه بزرگ شهيد ثانى به مفتى و فتوا
در زمينه وجود مفتى و فتوا در كتب روائى و فقهى و تفاسير قرآن مطالب فراوان و ارزنده اى آمده ، كه بازگو كردن همه آنها و توضيح و تفسير جوانب آن مطالب كتاب مستقلى را اقتضا مى كند ، به اندازه اى كه به شرح روايت اقدام شده باشد مطالبى را در اين مسئله از آداب تعليم و تعلّم در اسلام كه توضيحى بر « مُنْيَةُ الْمُريد » شهيد ثانى است و خود خلاصه اى از آنهمه مطالب و مسائل مفصل است نقل مى كنيم .

مسئله افتا يعنى صادر كردن حكم و فتوى از مسائل بسيار مهم و در عين حال داراى پاداش بزرگ و فضيلت فراوان و موقعيت شكوهمند و گرانقدرى است .

زيرا مفتى و مجتهدى كه حكم و فتوا صادر مى كند وارث انبياءو پيغمبران است و مى خواهد به اداء يك تكليف واجب كفائى قيام كند .

اَلْمُفْتى مَوْقِعُ نائِب مِنَ اللهِ تَعالى :
صادر كننده فتوا داراى مقام نيابت الهى است .

در قرآن مجيد آيات متعددى است كه موضوع فتوا و يا مسائلى مربوط به آن در آنها به چشم مى خورد .

( يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللهُ يُفْتِيكُمْ )(1) :
اى رسول من مردم از تو استفتا مى كنند ، بگو كه خداوند فتوا مى دهد و احكام را بيان مى كند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره نساء (4) : 175 .

( وَيَسْتَنْبِئُونَكَ أَحَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَرَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ )(1) :
از تو خبرگيرى و سؤال مى كنند كه آيا چنين موضوعى حق است ، بگو آرى سوگند به پروردگارم آن موضوع بحق است .

( يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَات سِمَان )(2) :
يوسف اى انسان صديق و راستين درباره هفت گاو فربه حكم صادر كن و فتوا بده .

از اين آيات استفاده مى شود كه مقام فتوا در درجه اول حق خدا و در مرحله بعد حق انبياء و ائمه طاهرين و سپس حق آن كسانى است كه از جانب خدا انبياء و ائمه براى مقام فتوا معين شده اند .

خداوند متعال در تهديد افراد فاقد شرايط فتوى نسبت به صدور حكم و فتوا مى فرمايد :

( وَلاَ تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَذا حَلاَلٌ وَهَذا حَرَامٌ لِّتَفْتَرُوا عَلَى اللهَ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللهَ الْكَذِبَ لاَ يُفْلِحُونَ )(3) :
به جهت دروغى كه زبانهايتان بدان گوياست نگوييد كه اين چيز حلال و آن چيز حرام است تا مبادا بر خدا دروغ ببنديد ، كه آنان كه بر خدا دروغ مى بندند روى رستگارى نمى بينند .

( قُلْ أَرَأَيْتُم مَا أَنزَلَ اللهُ لَكُم مِن رِزْق فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرَاماً وَحَلاَلاً قُلْ آللهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللهَ تَفْتَرُونَ )(4) :
بگو گزارش كنيد آن مقدار از رزق و روزى را كه خداوند متعال براى شما فرو آورد و شما برخى از آنها را حرام و بعضى را حلال قرار داديد ، آيا خداوند به شما چنين اجازه اى داده است و يا بر او دروغ مى بنديد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره يونس (10) : 53 .

2 ـ سوره يونس (10) : 53 .

3 ـ سوره نحل (16) : 117 .

4 ـ سوره يونس (10) : 59 .

ملاحظه مى كنيد خداوند متعال با چه كيفيتى مستند و مأخذ حكم و فتوا را به دو نوع تقسيم فرموده :

نوعى از آن بگونه اى است كه انسان در صدور فتوا و اظهار رأى و نظر از طرف خداوند مأذون و مجاز مى باشد و نوعى ديگر كه در اظهار نظر درباره آنها مجاز نيست .

بنابراين اگر اذن الهى درباره رأى و نظرى تحقق نيابد و تو شخصاً به آنها اظهار نظر كنى و فتوا دهى بر خداوند متعال دروغ و افترا مى بندى ، بنگر به گفتار الهى كه به عنوان حكايت از رسول و فرستاده اش كه گرامى ترين خلق اوست چگونه سخن مى فرمايد :

( وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الاَْقَاوِيلِ لاََخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَـمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ )(1) :
اگر پيامبر پاره اى از سخنان را به ما نسبت مى داد به دست خويش از او برمى گرفتيم و سپس رگ گردن او را از هم مى دريديم ! !

با توجه به اينكه خداوند متعال ، عزيزترين خلق خود را اينگونه ارعاب تهديد مى فرمايد ، انذار و تهديد او نسبت به ديگران چگونه خواهد بود ، آنگاه كه آنان در حضور خداوند و در برابر او سخنى را به دروغ و بنام او بر زبان آرند ؟ !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره الحاقه (69) : 46 .

مسئله فتوا در روايات
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود :

اَجْرَؤُكُمْ عَلَى الْفَتْوى اَجْرَؤُكُمْ عَلَى النّارِ :
آنكس كه در ميان شما از لحاظ فتوى و صدور حكم جرأت و جسارت فزونترى دارد ، بدانيد كه هم او نسبت به آتش جهنم داراى جسارت بيشترى است .

وَقالَ (صلى الله عليه وآله) :

اَشَدُّ النّاسِ عَذاباً يَوْمَ الْقيامَةِ رَجُلٌ قَتَلَ نَبِيّاً اَوْ قَتَلَهُ نَبِىٌّ اَوْ رَجُلٌ يُضِلُّ النّاسَ بِغَيْرِ عِلْم اَوْ مُصَوِّرٌ يُصَوِّرُ التماثيلَ .
پرشكنجه ترين و معذّب ترين مردم روز قيامت افراد ذيل اند :

1 - كسى كه پيامبرى را كشته باشد .

2 - كسى كه بدست پيامبرى كشته شده .

3 - كسيكه بدون علم و آگاهى فتوا دهد و مردم را گمراه كند .

4 - آنكس كه بكار مجسمه و پيكره سازى سرگرم گردد .

على (عليه السلام) فرمود :

دو فرد مبغوض ترين خلق نزد خداوند هستند :

1 - فردى كه خداوند متعال او را به خود واگذاشته و مآلاً از راه راست منحرف گشته و شيفته و مغرور رأى و گفتار بدعت آميز شده ، و دم از نماز و روزه مى زند ، چنين فردى عامل و انگيزه اى براى فتنه و شيفتگى و فريب مردم است .

راه هدايت و رشد پيشينيان را گم كرده است ، آرى او عامل و موجب گمراهى پيروانش چه در زمان حيات و چه پس از مرگ خود مى باشد ، و بار گران اشتباهات و لغزشهاى ديگران را بدوش مى كشد !

2 - كسيكه جهل و نادانى خويش را همچون قماش و كالائى در ميان مردم ناآگاه و فاقد علم رواج مى دهد و اسير و گرفتار تيرگيها و تاريكى هاى فتنه شيفتگى بدنياست ، و او را انسان نماها عالم و دانشمند مى نامند ، در حاليكه چنين فردى هيچ روز كاملى را صرف علم و دانش نكرده است .

آنگاه كه بامدادان از بستر خواب برمى خيزد ، خواسته ها و تمايلات او در مورد چيزهائى فزاينده است كه اندك آن از فزونى آن بهتر مى باشد « يعنى دنبال دنيايا معارف و معلومات كم ارزش است » .

آنگاه نيز كه از آب گنديده و لجن زار دنيا سيراب گشت و مطالب بى فائده اى را اندوخت و در ميان مردم بر كرسى قضا و داورى نشست تا باصطلاح به حل فصل مشكلات بپردازد و درصدد جبران لغزشهاى ديگران برآيد ، اگر با مطالب پيچيده و مهمّى مواجه گردد ، اراجيفى را با استمداد از رأى و نظر شخصى مى پردازد و سپس براساس آن حكم و فرمان قطعى صادر مى كند !

پس بنابراين چنين فردى در امر شبهه بافى و لغزش پردازى و ياوه سرائى همچون عنكبوتى است كه تاروپودى سست مى تند و نمى داند كه آيا طريق صواب و راه حق را مى پيمايد و يا دچار اشتباه مى باشد .

او نبايد چنين تصور كند كه نسبت به آنچه درباره آنها حسّ پذيرش ندارد ، از علم و آگاهى برخوردار نيست ، لذا چنين شخصى جز معتقدادت خويش روش و شيوه اى به رسميّت نمى شناسد .

اگر او چيزى را با چيزى قياس كند و آنها را با معيارهاى سليقه شخصى با هم بسنجد و نتيجه باطلى از رهگذر آن بدست آرد ، در عين حال از رأى و نظر شخصى خود هراسى ندارد و آن را تكذيب نمى كند .

، بخاطر جهل و ناآگاهى نسبت به آن در اخفا و كتمان آن مى كوشد تا به وى نگويند نمى داند و با وجود اين اظهار نظر كرده ، حكم و فتوا صادر مى كند . اظهار نظر كرده ، حكم و فتوا صادر مى كند .

او را بايد كليد تمام تيرگيها و نادانى ها دانست و ابواب جهل و بى اطلاعى را در برابر ديدگان جامعه مى گشايد و سخت مرتكب اشتباه مى گردد ، و در وادى بى خبرى ها كوركورانه گام برمى دارد ، و از آنچه كه بدان آگاهى ندارد پوزش خواهى نمى كند تا از دست و زبان مردم سالم بماند و بى نقص و عيب تلقى گردد ! !

او نمى تواند در علم و دانش قاطعيتى كسب كند تا بهره و نصيبى براى خويش فراهم آورد ، روايات و منقولات را درهم مى ريزد و آنها را از هم متلاشى مى سازد ، آنچنان كه باد و طوفان ، گياهان خشكيده و خس و خاشاك را از هم مى پراند .

ميراث هاى بناحق از دست رفته از او گريان ، و خونهاى بناحق ريخته از او نالان مى باشند ، به حكم او ناموس حرام ، حلال تلقى مى شود .

براى پاسخ به پرسشهائى كه بدست او مى رسد ، احساس خلأو تهيدستى مى نمايد و بالاخره فاقد شايستگى رياستى است كه خود مدّعى آن مى باشدبناحق مدّعى علم به حق است(1) .

فيض آن عارف بيدار مى فرمايد :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نهج البلاغه كلام 17 .

هشدار كه هر ذره حسابست دراينجا *** ديوان حسابست و كتابست اينجا
حشراست و نشور است و صراطست وقيامت *** ميزان ثوابست و عقابست اينجا
فردوس برين است يكى را و يكى را *** آزار و جحيم است و عذابست اينجا
آن را كه حساب عملش لحظه به لحظه است *** با دوست خطابست و عتابست در اينجا
آن را كه گشودست ز دل چشم بصير *** بيند چه حساب و چه كتابست در اينجا
بيند همه پاداش عمل تازه به تازه *** با خويش مر آن را كه حسابست در اينجا
با زاهدش ارهست خطابى بقيامت *** با ماش هم امروز خطابست در اينجا
امروز بپاداش شهيدان محبت *** زان روى برافكنده نقابست در اينجا
آن را كه قيامت خوش و نزديك نمايد *** از گرمى تعجيل دل آبست در اينجا
دورى كه نبيند مگر از دور قيامت *** در ديده تنگش چو سرابست در اينجا
بيدار نگردد مگر از صور سرافيل *** مستغرق غفلت كه بخوابست در اينجا
هشدار كه سنجد عمل خويشتن اى فيض *** سر سوى حق و پا به ركابست در اينجا
صد شكر كه دلهاى عزيزان همه آنجا *** معمور بود گر چه خرابست در اينجا
زرارة بن اعين از حضرت امام باقر (عليه السلام) چنين روايت كرده است كه از آن حضرت پرسيدم حق خداوند متعال بر بندگانش چيست ؟

فرمود ، آنچه را كه مى دانند بگويند و بر زبان آرند ، و راجع به چيزى كه نمى دانند توقف و درنگ نموده و سخنى درباره آن بميان نياورند .

از ابى عبيده حذّاء از امام باقر (عليه السلام) است :

مَنْ اَفْتى بِغَيْرِ عَلْم وَلا هُدىً لَعَنَتْهُ مَلائِكَةُ الرَّحْمَةِ وَمَلائِكَةُ الْعَذابِ وَلَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفُتْياهُ :
كسيكه بدون آگاهى و علم كافى و در عين فقدان هدايت بحق به صدور فتوا براى مردم دست يازد ، فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب او را لعنت كرده و بار سنگين گناه كسانى كه به فتواى او عمل كردند بدو مى پيوندد .

مفضّل مى گويد : حضرت صادق (عليه السلام) بمن فرمود : تو را از دو خصلت و دو شيوه نهى مى كنم ، دو شيوه اى كه مردم به علّت دچار شدن به آن دو گرفتار هلاك نابودى گشتند :

1 - با شيوه اى باطل و نادرست ديندارى كنى .

2 - ندانسته و نسنجيده به مردم فتوا دهى .

ابى شبرمه فقيه بزرگ اهل سنت مى گويد : هر زمان حديثى را كه از جعفر بن محمد مى شنيدم بياد مى آورم مى خواهد قلبم از هم بشكافد كه آن حضرت فرمود : پدرم از جدم و او از رسول خدا روايت كرده است ، ( ابى شرمه بدنبال اين جمله مى گويد ) سوگند به خداوند متعال كه پدرش بر جدش و جدش بر رسول خدا دروغ نبسته است كه آن حضرت فرمود :

هر كس به قياسات و معيارهاى من درآوردى عمل كند خود دچار نابودى گشته و ديگران را به نابودى كشانده ، و آنكه ندانسته به مردم فتوا دهد و با آن كه احكام ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را شناسائى نكرده دست به صدور فتوا زند موجبات هلاكت و نابودى خود و ديگران را فراهم مى آورد .

بلبل گلستان عشق ، عندليب بستان يار ، خواجه شيراز مى فرمايد :

راهى بزن كه آهى بر ساز آن توان زد *** شعرى بخوان كه با او رطل گران توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن *** گلبانگ سربلندى بر آسمان توان زد
قد خميده ما سهلت نمايد اما *** بر چشم دشمنان تير از اين كمان توان زد
در خانقه نگنجد اسرار عشق بازى *** جام مى مغانه هم با مغان توان زد
درويش را نباشد برگ سراى سلطان *** مائيم و كهنه دلقى كآتش در آن توان زد
اهل نظر دو عالم با يك نظر ببازند *** عشقست و داد اوّل بر نقد جان توان زد
گر دولت وصالت گاهى درى گشودن *** سرها بدين تخيّل بر آستان توان زد
عشق و شباب و رندى مجموعه مراد است *** چون جمع شد معانى گوى بيان توان زد
شد رهزن سلامت زلف تو ئين عجب نيست *** گر راهزن تو باشى صد كاروان توان زد
حافظ بحقّ قرآن كز شيد و زرق باز آى *** باشد كه گوى عيشى در اين جهان توان زد
نظر بزرگان دين در حساس بودن مسئله فتوا
از برخى تابعين چنين آورده اند كه گفت : من محضر صد و بيست نفر از انصار را درك كردم كه همگى آنها از اصحاب و ياران رسول خدا بودند ، اگر يكى از آنان از ديگرى درباره مسئله اى پرسش مى كرد اين يكى به آن ديگرى و آن ديگر به شخص ديگر پاسخ اين پرسش را ارجاع مى داد ، تا آنگاه كه اداء پاسخ به همان فرد اول باز مى گشت .

هم او اضافه مى كند : من در همين مسجد صد و بيست نفر از اصحاب رسول خدا را درك نمودم ، هيچ يك از آنها حديثى را بازگو نمى كرد مگر آنكه علاقمند بود برادر دينى او بجاى او سخن بگويد و هيچ كسى نيز راجع به فتوائى پرسش نمى كرد مگر آنكه مى خواست برادر ايمانى او پاسخ آن فتوا را بيان كند .

براء مى گويد : من سيصد نفر از ياران پيامبر گرامى اسلام را در جنگ بدر ديدم ، همه آنها بگونه اى بسر مى بردند كه مايل بودند يار و رفيقش بجاى آنها فتوا صادر كند .

ابن عباس مى گفت : اگر كسى در هر مسئله اى بدون مطالعه به مردم فتوا دهد ديوانه اى بيش نيست .

پيشينيان فرموده اند : عالم و دانشمند دينى در فضائى خالى ميان خدا و خلق او قرار دارد ، بايد بنگرد با چه كيفيتى در ميان آنها قرار مى گيرد و اين خلأ را جبران مى كند .

يكى از بزرگان به يكى از اصحاب فتوا گفت : چنان مى بينم كه به مردم فتوا مى دهى ، آنگاه كه شخصى نزد تو مى آيد و درباره مسئله اى از تو سئول مى كند ، اهتمام و كوشش تو نبايد در اين جهت محدود و مصروف گردد كه او را صرفاً از آن حالتى كه دچار آن است رهائى بخشى ، بلكه بايد سعى و همت تو در آن جهت صرف گردد كه خويشتن را نيز از آنچه راجع به آن سؤال شده نجات دهى !

عطاء بن سائب تابعى گفته است : من گروهى از بزرگان دين را چنين يافته بودم كه اگر از آنها راجع به موضوعى سؤال مى كردند اندامشان به لرزه مى افتاد .

از عبدالله بن مسعود است كه مى گفت : ممكن است كسى بگويد خداوند چنين دستور داده است ولى خدا به او بگويد : دروغ مى گوئى !

از يحيى بن سعيد نقل شده است كه مى گفت : سعيد بن مسيب هرگز فتوائى صادر نمى كرد مگر آن كه مى گفت : بار خدايا مرا سالم نگهدار و حفظ كن ديگران را نيز از لغزش و نادرستى رأيم و نظرم حفظ بفرما .

از مالك بن انس درباره چهل و هشت مسئله سؤال شد در پاسخ آنها گفته بود : جواب سى و دو مسئله را نمى دانم . و در روايت ديگرى آمده است كه از او راجع به پنجاه مسئله و موضوع پرسش شد ولى درباره هيچ يك از آنها پاسخ نگفت چنين اظهار كرد : هر كه مى خواهد درباره مسئله اى پاسخ ايراد كند شايسته است پيش از ايراد جواب خويشتن را بر بهشت و دوزخ عرضه كرده و كيفيت رهائى خود را از دوزخ در نظر بگيرد و سپس به آن مسئله پاسخ گويد .

شاهد آن نيست كه موئى و ميانى دارد *** بنده طلعت آن باش كه آنى دارد
شيوه حور و پرى گر چه لطيف است ولى *** خوبى آنست و لطافت كه فلانى دارد
چشمه چشم مرا اى گل خندان درياب *** كه باميد تو خوش آب روانى دارد
گوى خوبى كه برد از تو كه خورشيد آنجا *** نه سوارى است كه در دست عنانى دارد
دل نشان شد سخنم تا تو قبولش كردى *** آرى آرى سخن عشق نشانى دارد
خم ابروى تو در صنعت تير اندازى *** برده از دست هر آنكس كه كمانى دارد
در ره عشق نشد كس بيقين مرحرم راز *** هر كسى بر حسب فكر گمانى دارد
با خرابات نشينان ز كرامات ملاف *** هر سخن وقتى هر نكته مكانى دارد
مرغ زيرك نزند در چمنش پرده سراى *** هر بهارى كه بدنبال خزانى دارد
مدّعى گو لغز و نكته به حافظ نفروش *** كِلك ما نيز زبانىّ و بيانى دارد
روزى از مالك بن انس درباره مسئله اى سؤال كردند ولى او در پاسخ گفت نميدانم . به وى گفتند مسئله ساده و آسانى است ، چرا پاسخ نمى دهى ؟ انس خشمگين شد و گفت : در محدوده و حوزه علم و دانش هيچ مسئله ساده و آسانى وجود ندارد . مگر گفتار خداوند به گوش تو نرسيده كه فرمود :

( إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً )(1) .
ما گفتارى گران و سنگين به تو القا خواهيم كرد .

بنابراين علم و دانش و دين اصولاً سنگين و تمام قسمت آن مشكل و دشوار مى باشد .

از قاسم بن محمد بن ابى بكر كه يكى از فقهاى مدينه بوده و دانش و فقاهت او مورد اتفاق همه مسلمين است ، درباره مطلبى سؤال كردند وى گفت : جواب صحيح اين مسئله را نمى دانم ، سائل گفت : من بدين منظور بسوى تو شتافتم كه غير از تو شخص ديگرى را به شايستگى نمى شناسم .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره مزمل (73) : 5 .

قاسم گفت : به طول لّحيه و بلندى محاسن و كثرت مردم در پيرامون من منگر . بخداوند متعال كه من پاسخ پرسش تو را نمى دانم . در اين اثنا يكى از بزرگان افراد سالمند قريش به او گفت : برادرزاده در كنار اين شخص بنشين و جواب مسئله را براى او بيان كن ، سوگند به خداوند در هر مجلسى كه تو را در جمع ديگران مشاهده كردم ، كسى را فاضل تر و دانشورتر از تو باشد تاكنون نديده ام . قاسم گفت : بخدا قسم اگر زبانم را از بيخ و بن بركنند براى من محبوب تر از آن است كه درباره چيزى سخن بگويم كه بدان علم و آگاهى ندارم .

درباره حسن بن محمد بن شرف شاه استرآبادى چنين آورده اند كه :

روزى زنى بر او وارد شد و راجع به مسائل مشكل و پيچيده حيض و عادت زنانه سؤالاتى مطرح ساخت ولى او نتوانست پاسخ دهد ، آن زن به حسن گفت :

پته هاى عمامه تو به كمرت رسيده ، لكن از ايراد پاسخ به سؤال يك زن عاجز هستى ؟ حسن به او گفت : اى خاله اگر من پاسخ هر مسئله اى را مى دانستم پته هاى عمامه من قعر زمين را نيز درمى نورديد و به ژرفاى آن راه مى يافت ! !

جان در مقام عشق به جانان نمى رسد *** دل در بلاى درد به درمان نمى رسد
درمان دل وصال و جمالست وين دو چيز *** دشوار مى نمايد و آسان نمى رسد
ذوقى كه هست جمله درآن حضرتست و بس *** وز صد يكى به عالم عرفان نمى رسد
وز هر چه نقد عالم عرفانست از هزار *** جز وى به كلّ گنبد گردان نمى رسد
وز صد هزار چيز كه در چرخ مى رود *** صد يك بسوى جوهر انسان نمى رسد
وز هر چه يافت جوهر انسان ز شوق و ذوق *** بوئى به حسّ جمله حيوان نمى رسد
مقصود آن كه از مى ساقى حضرتش *** يك قطره درد به دو جهان نمى رسد
چندين حجاب در ره تو بس عجب مدار *** گر جان تو بحضرت جانان نمى رسد
جانان چو گنج زير طلسم جهان نهان *** گنجى كه هيچ كس بسر آن نمى رسد
تو قانعى به لذت حسّى چو گاو خر *** چون دست تو به معرفت جان نمى رسد
تا كى چو كرم پيله تنى گرد خويشتن *** بر خود متن كه خود به تو چندان نمى رسد
خود را قدم قدم به مقامات برتر آر *** چندان برو كه رخصت امكان نمى رسد
زيرا كه مردِ راه نگيرد بهيچ روى *** يك دم قرار تا كه به پيشان نمى رسد
چندين هزار حاجب و دربان كه در رهند *** شايد اگر كسى بر سلطان نمى رسد
در راه او رسيد قدمهاى سالكان *** وين راه بى كرانه به پايان نمى رسد
پايان نديد كس ز بيابان عشق زانك *** هرگز دلى بپاى بيابان نمى رسد
چندين ببوى وصل كه در خود سفر كند *** عطار را بجز غم هجران نمى رسد
شرايط مفتى
بايد دانست كه لازم است مفتى ، مسلمان و مكلّف و فقيه و عادل باشد .

شرائط فقاهت آنگاه در مفتى فراهم مى آيد كه او به شناخت احكام از طريق استنباط آنها از ادلّه تفصيلى آن يعنى كتاب و سنت و اجماع و ادلّه عقل و امثال آنها قيام كند ، ادله اى كه در جاى خود مورد بحث و تحقيق قرار گرفته است .

شناخت احكام شرعى با چنين شرايط در صورتى كامل مى گردد كه مسائل مطالب زيربنائى آن از قبيل : اثبات صانع و صفات او شناخته شود ، شناختى كه حصول ايمان انسان بر آن متوقف است ، بايد پيش از دست اندركار شدن در استنباط احكام شرعى ، مسائل مربوط به نبوت ، امامت ، معاد كه از مسائل كلامى است شناسائى شود ، چنان كه بايد علوم زيربنائى شناخت ادله از قبيل : صرف ، نحو ، لغت ، در محدوده علم عربيت و شرايط حدود برهان در علم منطق و اصول فقه و حقايق مربوط به احكام شرعى از آيات قرآنى و احاديث مربوط به احكام شرعى و علوم حديث چه از لحاظ متن و چه از لحاظ سند را تحصيل كند و آنكه اين تحصيل براساس اطلاع از اصل صحيحى انجام گيرد ، اصلى كه بتواند بهنگام نياز بدان مراجعه نمايد .

مفتى بايد موارد اختلاف و اتفاق علما و فقها را در مسائل شرعى بشناسد به اين معنى كه بايد بداند مسئله اى را كه درباره آن فتوا مى دهد رأى و نظر او در آن مسئله مخالف اجماع علما نيست .

بلكه بايد بداند كه رأى او با رأى و نظر عده اى از فقهاء پيشين موافقت دارد ،يا رأى او به ظنّ قوى درباره مسئله ايست كه فقهاء پيشين درباره آن سخنى بميان نياورده اند بلكه آن مسئله از مستحدثات بوده كه در عصر او و يا عصرى نزديك به زمان او پديد آمده است و يا آن كه خود داراى ملكه نفسانى و قوه و نيروئى قدسى و ملكوتى باشد كه بتواند فروع و جزئيات احكام را از اصول و كليات آن بدست آورده و هر قضيه اى را به ادلّه مناسب آن ارجاع دهد .

مطالب فوق مجموعه شرائط و امورى است كه درباره مفتى مطلق و مستقل معتبر و لازم مى باشد ، تا بتواند در مورد تمام احكام فرعى و ابواب مختلف فقهى اظهار نظر نموده و مستقلاً فتوا صادر كند .

اگر شرائط و اوصاف مذكور در فردى فراهم آيد بر او واجب است كه در مورد هر مسئله فقهى و احكام فرعى مورد نياز خود و يا هر مسئله اى كه از او سؤال مى شود تمام وسع و طاقت و كوشش خود را بكار گيرد تا به توضيح و بررسى آن مسئله از طريق ادله تفصيلى آن بپردازد .

با توجه به مقدماتى كه گذشت و تا اندازه اى عظمت و اهميت مسئله فتوا روشن شد اكنون وقت آن رسيده است كه به توضيح روايت حضرت صادق (عليه السلام)در كتاب مصباح الشريعه توجه كنيد .

كسى كه با باطن پاكش و خلوص علم و نيّتش و طهارت ظاهر و باطنش برهان و مستمسكى از خدايش دنبال پيدا كردن احكام شرعى از ادله تفصيليه اش نباشد حق فتوا ندارد ، و حكم دادن بر او حلال نيست ، كه فتوا حق نفس زكيّه و باطن پاك از آلودگيها و عقل سالم و نيت خالص و صفاى درون و دارنده حكمت الهى است .

فتوا دادن حكم كردن در مسائل شرعى است ، و حكم جازم و قاطع در دين الهى جائز نيست مگر به اذن حق و به دليل و برهان قائم از كتاب و سنت .

در صورتى كه مفتى فتوا دهد به تكيه بر حديث يا خبرى از رسول خدا و ائمه و خود آن خبر و حديث را نديده باشد و جزم و قطع به آن برايش حاصل نشده باشد ، آن مفتى جاهل است و در آن فتوا اهل گناه و معصيت . كه رسول اسلام فرمود جسورترين شما بر فتوا جسورترين شما بر خداست ! !

يكى از بزرگترين فقها را بخواب ديدند و از كيفيت حالش پرسيدند :

جواب داد دو چيز براى سرعت نجات من كمك كرد و گرنه مسئله فتواها مرا معطّل مى كرد : يكى نوشتن كتابى در دو هزار دليل بر حقانيت ولايت و خلافت بلافصل حضرت مولى الموحّدين و دوم زيارت حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) .

آيا نمى دانيد مفتى در وقت فتوا دادن ميان جناب عزت و بنده قرار دارد تا حكم خدا را به او برساند و در حقيقت مفتى كار پيامبر را انجام مى دهد و اين چنين شخصى بر سر دو راهى بهشت و جهنم است . اگر در آنچه مى گويد و فتوا مى دهد صادق باشد و گفته اش موافق با اصول شرعى ، اهل نجات ورنه هلاك است و اهل عذاب !

سفيان بن عُيَيْنَه گفت : از دانش من ديگران چگونه بهره مند شوند در حاليكه نفس من از آن منتفع نباشد و به آنچه مى گويم عمل نمى كنم ؟

فتوا دادن حق كسى است كه در ميان اهل زمان و بين مردم منطقه از همه افضل تر و اتقى تر و اصلح تر باشد .

پيامبر فرمود بهتر است مفتى كمال احتياط را در فتوا رعايت كرده و بگويد آنچه را من فتوا داده ام شايد حكم الهى باشد و يا نزديك به خواسته حضرت حق .

امير المؤمنين (عليه السلام) از يك قاضى پرسيد : ناسخ و منسوخ قرآن و حديث را مى شناسى ؟ قاضى گفت نه ، حضرت هم فرمود هم خود را هلاك كرده اى ، هم آنان را كه به فتوايت عمل مى كنند .

مفتى نياز به فهم چند حقيقت دارد :

1 - شناختن معانى قرآن ، بخصوص آياتى كه محور استنباط احكام شرعيّه است .

2 - شناخت حقايق سنن و اخبار و روايات معصومين و راه بردن به ظواهربواطن اشارات و تأويلات و صحت و فساد اسناد روايات و روات اخبار .

3 - تميز دادن مسائل اجماعيه از اختلافيه و اطلاع يافتن بر اصول اجماعيات و اختلافيات .

4 - قدرت بر ترجيح آنچه قابل ترجيح است .

5 - داشتن ملكه عدالت كه عامل اتيان واجبات و ترك محرمات است .

6 - ملازمت بر حكمت و حميّت كه وى را از افراط و تفريط در همه امور باز دارد .

7 - تقوا و پرهيزكارى .
باب شصت و چهارم در آداب امر به معروف و نهى از منكر
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : مَنْ لَمْ يَنْسَلِخْ مِنْ هَواجِسِهِ وَلَمْ يَتَخَلَّصْ مِنْ آفاتِ نَفْسِهِ وَشَهَواتِها وَلَمْ يَهْزِمِ الشَّيْطانَ وَلَمْ يَدْخُلْ فى كَنَفِ اللهِ وَتَوْحيدِهِ وِاَمانِ عِصْمَتِهِ لايَصْلُحُ لِلاَْمْرِ بِالْمَعْروفِ وَالنَّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ لاَِنَّهُ اِذا لَمْ يَكُنْ بِهذِهِ الصِّفَةِ فَكُلُّ ما اَظْهَرَ يَكونُ حُجَّةً عَلَيْهِ وَلا يَنْتَفِعُ النّاسُ بِهِ . قالَ اللهُ تَعالى : ( أَتَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ ) .
وَيُقالُ لَهُ : يا خائِنُ اَتُطالِبُ خَلْقى بِما خُنْتَ بِهِ نَفْسُكَ وَاَرْخَيْتَ عَنْهُ عِنانَكَ .

رويَ أنَّ أبا ثَعلبَةَ الخشنيَّ سألَ رسول اللهِ (صلى الله عليه وآله) عن هذهِ الآيةَ : ( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ )(1) .
قالَ (صلى الله عليه وآله) : وَأَمُرْ بِالْمَعْروفِ وَانْهَ عَنِ المُنْكَرِ وَاصْبِرْ عَلى ما اَصابَكَ حَتّى اِذا رَأَيْتَ شُحّاً مُطاعاً وَهَوىً مُتَّبَعاً وَاِعْجابَ كُلِّ ذى رَأْى بِرَأْيِهِ فَعَلْيكَ بِنَفْسِكَ وَدَعْ عَنْكَ اَمْرَ الْعامَّةِ .

وَصاحِبُ الاَْمْرِ بِالْمَعْروفِ يَحْتاجُ اَنْ يَكُونَ عالِماً بِالْحَلالِ وَالْحَرامِ فارِغاً مِنْ خاصَّةِ نَفْسِهِ مِمّا يَأمُرُهُمْ بِهِ وَيَنهاهُمْ عَنْهُ ناصِحاً لِلْخَلقِ رَحيماً بِهِمْ رَفيقاً داعِياً لَهُمْ بِاللُّطْفِ وَحُسْنِ الْبَيانِ ، عارِفاً بِتَفاوُتِ اَحْلامِهِمْ لِيُنْزِلَ كُلاًّ مَنْزِلَتَهُ ، بَصيراً بِمَكْرِ النَّفْسِ وَمَكايِدِ الشَّيْطانِ ، صابِراً ما يَلْحَقُهُ ، لا يُكافِئُهُمْ بِها وَلا يَشْكُو مِنْهُم وَلا يَسْتَعْمِلُ الْحَمِيَّةَ وَلا يَتَغَلَّظُ لِنَفْسِهِ مُجَرَّداً بِنِيَّتِهِ لِلِّهِ تَعالى ، مُسْتَعيناً بِهِ وَمُبْتَغِياً لِثَوابِهِ ، فَاِنْ خالَفُوهُ وَجَفوْهُ صَبَرَ وَاِنْ وافَقُوهُ وَقَبِلُوا مِنْهُ شَكَرَ ، مَفَوِّضاً اَمْرَهُ اِلىَ اللهِ تَعالى ناظِراً اِلى عَيْبِهِ .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره مائده (5) : 105 .

قالَ الصادِقُ (عليه السلام) :

مَنْ لَمْ يَنْسَلِخْ مِنْ هَواجِسِهِ وَلَمْ يَتَخَلَّصْ مِنْ آفاتِ نَفْسِهِ وَشَهَواتِها وَلَمْ يَهْزِمِ الشَّيْطانَ وَلَمْ يَدْخُلْ فى كَنَفِ اللهِ وَتَوْحيدِهِ وِاَمانِ عِصْمَتِهِ لايَصْلُحُ لِلاَْمْرِ بِالْمَعْروفِ وَالنَّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ .
:

مسئله با عظمت امر به معروف و نهى از منكر
امام صادق (عليه السلام) در اين بخش به دو مسئله بسيار مهم امر به معروف و نهى از منكر ، كه براى حيات معنوى و تربيتى فرد و خانواده و جامعه بمنزله روح براى جسم و خورشيد براى موجودات زنده است اشاره دارند .

امر به معروف و نهى از منكر در كارگاه با عظمت عقل دو واجب عقلى ، و در ميدان فقه دو واجب شرعى و در جوّ جامعه دو واجب اجتماعى و انسانى است .

امر به معروف و نهى از منكر آمرون به معروف و ناهين از منكر نبود ، امروز از فرهنگ سعادت بخش الهى در روى زمين خبرى نبود .

اهل خدا در بعضى از اوقات با اينكه مى دانستند امر به معروف و نهى از منكر براى آنان ضرر مالى و گاهى ضربه جانى دارد ، ولى بخاطر اهميت اين دو اصل الهى كه به غلط آن را فرع ناميده اند خود را در اجراى اين دو حقيقت بهر آب آتشى مى زدند ، و از هيچ قدرتى بخود هراس راه نمى داده و نمى ترسيدند .

هدف از بعثت پيامبران و امامت امامان تربيت بشر ، و رشد انسان و كمال بنى آدم بوده ، و انبياء بزرگ حق و عاشقان حضرت معبود ، در اين راه از هيچ كوششى دريغ نورزيده و از انسانها توقع اجر و مزدى جز آراسته شدن آنان به واقعيّات الهى و بدست آوردن خير دنيا و آخرت نداشتند .

فَاِنَّ اللهَ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلى الله عليه وآله) لِيُخْرِجَ عِبادَهُ مِنْ عِبادَةِ عِبادِهِ اِلى عِبادَتِهِ ومِنْ عُهُودِ عِبادِهِ اِلى عُهُودِهِ وَمِنْ طاعَةِ عِبادِهِ اِلى طاعَتِهِ وَمِنْ وِلايَةِ عِبادِهِ اِلى وَلايَتِهِ(1) :
خداوند بزرگ محمّد (صلى الله عليه وآله) را در ميان جامعه انسانى برانگيخت تا بندگانش را از بندگى قلدران و زورمندان به بندگى حق هدايت كند ، و از تعهدات طاغوتيان به پيمانهاى الهى رهنمون گردد ، و از پيروى ستمگران به پيروى خدا برساند ، و از حكومت ننگين ظالمان به حكومت الهى راهنمائى فرمايد .

اين هدف مقدس كه عبارت بود از آزادى انسان از تمام قيود هواى نفس طاغوت و طاغوتيان و شياطين و زورمندان جز با امر به معروف و نهى از منكر قابل تداوم نبود ، و در عين اينكه اين دو حقيقت در گرو مايه هاى سنگين بود ولى عاشقان حضرت دوست فقط و فقط بخاطر خدا و زنده ماندن اهداف انبياءو امامان و آزادى انسان دست از امر به معروف و نهى از منكر برنداشتند و در اين راه در برابر ضربه هاى مالى و جانى و دچار شدن به زندانهاو تبعيدها پايدارى و ايستادگى كردند تا دين خدا امروز بدست اهل زمين برسد ، و فردا هم در اختيار اهل زمين قرار بگيرد .

مسئوليت الهى امر به معروف و نهى از منكر بر عهده كليّه افراد مسلمين اعم از مرد و زن ثابت است ، و از بركت اين دو واقعيت است كه براى جامعه در برابر تمام آلودگيها مصونيت ايجاد مى شود ، و راه آراسته شدن به حسنات به روى همه مردم باز مى گردد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ وافى / 3 .

بر تمام مرد و زن مسلمان است كه همانند انبياء و ائمه طاهرين و اولياءعاشقان به اين دو حقيقت بنگرند ، و براى لحظه اى از اداى اين دو تكليف باز نمانند ، كه زيان و ضرر تعطيل اين دو وظيفه قابل جبران نيست .

قرآن مجيد و روايات و اخبار ، به اندازه اى كه براى اين دو واجب الهى اهميّت قائلند براى چيزى به اين اندازه اعتبار و ارزش قائل نيستند .

جامعه بدون امر به معروف و نهى از منكر جامعه اى بى جان ، و حيات آن جامعه حياتى ابليسى و مردم آن جامعه مردمى بى قدر و قيمت اند .

پاكان راه حق در عين اين كه اطمينان و يقين داشتند در راه امر به معروف نهى از منكر بايد از جان و مال مايه بگذارند و به انواع مشكلات و سختى ها دچار شوند ، دست از اداى اين دو تكليف برنمى داشتند و براى اعلاى كلمه حق با تمام توان و قدرت مى كوشيدند و با تمام وجود در برابر ناپاكان و غافلان و بى خبران خروش برمى داشتند .

مملكت ايران در سالهاى هزار و سيصد و چهل و دو و سه شمسى نزديك بود همانند يك لقمه چرب و شيرين به كام استعمار و استثمار بيفتد و از هضم رابع هم بگذرد ، دين و ايمان و ناموس و جامعه و تمام فضائل در معرض خطر حتمى قرار گرفت .

وجود مقدس مرجع بزرگ حضرت امام خمينى و ياران باوفاتربيت شدگانش در برابر هجوم خطر با توسّل به امر به معروف و نهى از منكر با كمال قدرت ايستادند ، اين ايستادگى به قيمت زندانى شدن امام و تبعيد شدن آنجناب به تركيه و عراق و به زندان افتادن هزاران بى گناه و شهيد شدن نزديك به دويست هزار نفر از فرزندان قرآن و مجروح شدن و معلول شدن هزاران جوان مؤمن گشت ، ولى اين ايستادگى منجر به آزاد شدن مردم از سلطه استعمار و طاغوت و طاغوتيان برپائى حكومت جمهورى اسلامى و قرآنى شدن مملكت ايران شد .

اگر امر به معروف و نهى از منكر آن مرجع بزرگ و وفاداران به قرآن و انبياء نبود ، بدون ترديد تمام آثار فرهنگ حق و شعائر الهى از بين مى رفت ، و كشور مسلمان و مؤمن ايران تبديل به مركزى براى تاخت و تاز مسيحيت و يهوديت مى شد و براى هميشه به عمر قرآن و اسلام در تمام اين سرزمين خاتمه مى دادند ! !

امام صادق (عليه السلام) در ابتداى اين روايت مورد شرح كه بسيار مهم است و اين جملات نورانى و ملكوتى كه عامل خير دنيا و آخرت است مى فرمايد :

هركس از آفات نفسانى و هواجس درونى و خطرات و مهلكات باطنى خلاصى نيافته و خود را از رذائل نجات نداده و به حسنات الهى آراسته نكرده ،شيطان رجيم و آن ديو لعين را از خود نرانده ، و در كنف حمايت حق فضاى با عظمت توحيد و امان عصمت حق كه همانا ايمان قوى و عمل صالح و تقواى از محرّمات است وارد نشده صلاحيّت براى امر به معروف و نهى از منكر ندارد .

اوّل بايد به نصيحت خود برخاست ، ابتدا بايد ظاهر و باطن خود را اصلاح كرد ، سپس قيام به اين دو وظيفه واجب نمود ، كه آلودگان و ناپاكان نمى توانند آنچنان كه بايد در ديگران اثر مثبت بگذارند ، گرچه مى توانند براى اهل دل عبرت و پند باشند ، چنانچه نقل است به لقمان حكيم آن انسان بيدار و آزاده گفتند ادب از كه آموختى ؟ گفت از بى ادبان : كه ديدم كردار و رفتارشان مورد نفرت مردم بود ، من از همان كردار و رفتار دورى گزيدم !

با كمال قدرت به اصلاح نفس خود برخيزيم
مسئله صلاح و سداد و اصلاح نفس و آراستگى درون از ابتداى حيات مورد توجه بيداران راه حق بود ، آنان با تكيه بر معارف الهى راه رسيدن به معراج آدميت و انسانيت را تزكيه نفس مى دانستند .

نفس اگر اصلاح نشود ، آدمى را به تمام گناهان و معاصى سوق داده و تبديل به درى خواهد شد كه به روى جهنم باز مى شود .

اگر نفس را رها كنيم و به تصفيه و تزكيه آن برنخيزيم ، به مانند تنور جهنم از چيزى سير نخواهد شد و فرياد هَلْ مِنْ مزيدش خاموش نخواهد گشت .

( يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلاَْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِن مَزِيد )(1) .
روزى كه به جهنم گوئيم آيا مملو از كافران شدى ؟ و او گويد آيا بيش از اين هم هست ؟

آرى اگر نفس اصلاح نشود ، و در مدار تصفيه و تزكيه قرار نگيرد ، بمانند جهم مى شود ، كه از هيچ چيز سير نشود و ميلياردها گناه معده او را پر نكند ، و تا لحظه آخر عمر فرياد هَلْ مِنْ مَزيدش گوش فلك را كر كند .

نفس را با غير خدا معامله نكنيد ، و اين حقيقت وجودى را از مدار حق خارج ننمائيد ، و روح قدسى و ملكوتى وجود خويش را به كدورت گناه و غفلت آلوده مكنيد ، كه زيان اين امور در دنيا و آخرت قابل جبران نيست .

حكيم فرزانه ، شاهباز فضاى قدس مرحوم الهى قمشه اى ميفرمايد :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ق (50) : 30 .

روح قدسى داده اى تا خر عيسى خرى *** آوخ از اين اشتباه واى بر اين مشترى
پاكى و روشن دلى است پايه كاخ بهشت *** نيكى و دانشورى است مايه هر سرورى
نوش بدانديش خلق نيش بود اى رفيق *** زهر نبخشد تو را در عوض شكرى
اينهمه در راه تن در تك و تازى ولى *** از پى تهذيب روح سخت بخواب اندرى
جسم چه گردد پليد شسته شود زآب پاك *** روح كه چركين شود از نفس طاهرى
جامه و تن را در آب شستى و پاكيزه گشت *** جان پليد اى دريغ گو به كجا ميبرى
آه دلى نيمه شب اشك روان ياد رب *** كشتن خشم و هواست توبه و مستغفرى
شد دل پاكان عشق طاير قدس آشيان *** وين دل ناپاك تست كركس تن پرورى
معرفت و همّت است سايه طوباى خلد *** كوشش و جهد و طلب در ره فرمانبرى
نقش درون دلت صورت پنهان تست *** ديوى الهى بجان يا مَلَكى يا پرى
صاحب كتاب « انسان الكامل » مى فرمايد : « اى درويش ، بسيار از آدميان صورت آدميان دارند ، اما معنى آدميان ندارند ، از حساب بهايمند و صفات و افعال بهائم در ايشان ظاهر است .

اى درويش ، علامت آدمى چهار چيز است ! اقوال نيك و افعال نيك و اخلاق نيك و معارف ، هر كه اين چهار چيز دارد آدمى است و هر كه ندارد نه آدمى است ، هركه اين چهار چيز بكمال رسانيد او انسان كامل است » .

براى تزكيه نفس و تصفيه قلب و عروج به مراتب عاليه آن راه هائى است كه جز با سير و حركت در آن راه ها وصول به آن مراتب ممكن نيست .

كوشش و زحمت در اين مرحله جهاد اكبر و بالاترين عبادت و داراى بهترين اجر و ثواب اخروى است .

كسيكه نفس و هوا بر او غالب است ، از تمام آن حقايق و مدارج و مراتب ثواب ها محروم و براى ابد در مرتبه حيوانيت باقى است ، و شكى در اين مسئله نيست كه پيروى از هوا و هوس و شهوات و غرائز خارج از حدود الهى از اقسام شرك خفى است .

( أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلَى عِلْم وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللهَ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ )(1) .
اى رسول ما مى نگرى آن را كه هواى نفسش را معبود خود قرار داده و خداوند وى را پس از اتمام حجت به چاه ضلالت درانداخته و مُهر قهر بر گوش و دل او نهاده و بر چشمش پرده ظلمت كشيده ، پس چنين شخصى را بعد از گرفتار شدن به اين امور بر اثر خشم حق چه كسى هدايت خواهد كرد ، آيا متذكر اين حقيقت نمى شويد كه جز راه خداپرستى هر راه ديگر گمراهى است !

امير المؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد :

اِنَّ اَشَدَّ ما اَخافُ عَلَيْكُمْ خَصْلَتانِ اتِّباعُ الْهَوى وَطُولُ الاَْمَلِ فَاَمَّا اِتِّباعُ الْهَوى فَاِنَّهُ يَعْدِلُ عَنِ الْحَقِّ وَاَمَّا طولُ الاَْمَلِ فَاِنَّهُ يُورِثُ الْحُبَّ لِلدُّنْيا(2) .
شديدترين چيزى كه نسبت به آن بر شما ترس دارم دو چيز است : پيروى هوا ، و درازاى آرزو . اما پيروى از چهره حيات را از حق برمى گرداند ، اما درازاى آرزو مورث عشق شديد به دنياست ، عشقى كه شما را از توجه به حضرت حق بازداشته و عاقبتش جهنم و عذاب ابدى است .

تا از اين رسم مجازى نگذرى *** از حقيقت بر تو نگشايد درى
ترك نفس و ترك مال و ترك جان *** اين سه اول منزل است در وصل جان
آنكس كه در راه خدا و براى خدا به مجاهده با نفس برخيزد به مقام قرب وصل مى رسد و متمكّن در معراج انسانى مى شود ، و از كمالات و مدارج معنوى بهرهور مى گردد ، و خير دنيا و آخرت همچون باران بهارى بسويش سرازير مى شود .

در اين زمينه به آياتى از قرآن مجيد عنايت كنيد :

( وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللهَ لَمَعَ الْمُـحْسِنِينَ )(3) :
و آنان كه در راه ما به كوشش برخيزند ، محققاً تمام راه هاى خير و سلامت را به روى آنان باز مى كنيم و بدون شك خداوند يار نيكوكاران است .

( وَالَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدىً وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ )(4) :
آنان كه در پى رسالت و تبليغ تو هدايت يافتند ، لطف خدا بر هدايتشان ايمانشان بيفزود و تقواى آنان را به آنان عطا فرمود .

( إِنَّهمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدىً وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ . . . )(5) :
آنان جوانمردانى بودند كه به پروردگار خود ايمان آوردند و ما بر مقام ايمان هدايتشان افزوديم و بر دلهاشان توحيد و محبت و ايمان را محكم ساختيم .

( فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى )(6) :
هر كس عطا و احسان كرد ، و پرهيزكار و خداترس شد ، و حقايق را به نيكى تصديق كرد ما هم البته كار او را سهل و آسان گردانيديم و راه خير را بدون مشكل در دنيا و آخرت به رويش باز كنيم .

فى خَبَر قالَ : ما اَخْلَصَ عَبْدُ للهِِ اَرْبَعينَ صَباحاً اِلاّ جَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عِلى لِسانِهِ .
خبر بالا در كتب معتبره از رسول گرامى اسلام نقل شده : عبدى در چهل روز ، وجود خود را در ظاهر و باطن براى خدا خالص نكند مگر اينكه چشمه هاى حكمت از دلش بر زبانش جارى شود .

از بعضى عرفاى بزرگ پرسيدند راه به سوى خدا كدامست ؟ جواب داد دو قدم : قدمى بر سر نفس و قدمى بر سر دنيا . چون اين پاسخ به عارفى با معرفت تر و عاشق تر رسيد فرمود : آنچه را خدا كوتاه كرده طولانى كردند ، راه رسيدن به خدا يك قدم است و آنهم گذشت از خود ، كه دنيا به واسطه نفس حجاب بين عبد و حق مى شود .

الهى آن عاشق فرزانه مى فرمايد :

چون در وطن باز آمدى اى جان هشيار *** پيوسته نقش ديده دل كن رخ يار
عهد خدا را اى بنى آدم نگهدار *** مشكن تو عهد دوست را از امر شيطان
چون از مسافرخانه دنياى فانى *** خواهى سفر كردن به ملك جاودانى
بر شاخه طوباى جنت پرفشانى *** اى مرغ لاهوتى ببال علم و ايمان
در هر صورت راه مجاهده با نفس وادار كردن خويش به اداى فرائض و ترك محرمات و آراسته شدن به حقايق اخلاقى است .

چون در اين طريق قرار گرفتى صلاحيت براى امر به معروف و نهى از منكر پيدا مى كنى و در اين راه علاوه بر بيدار كردن مردم و مانع شدن از افتادن آنان در منكرات و هدايتشان بسوى خير از ثواب عظيمى از طرف حق بهره مند خواهى شد ، در اين قسمت لازم است امر به معروف و نهى از منكر را در آئينه قرآن روايات مشاهده كنيد ، سپس شرح بقيه روايت « مصباح الشريعه » بخواست حضرت حق دنبال شود .

امر به معروف و نهى از منكر در قرآن
( وَلِتَكُن مِنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ )(7) .
و بايد از شما مسلمانان برخى « كه دانا و باتقواترند » خلق را به خير و صلاح دعوت كنند و مردم را به نيكوكارى خوانده و از بدى نهى كنند ، اينان كه واسطه هدايت عباد حقند ، در دو عالم در كمال فيروز بختى و رستگارى خواهند بود .

( كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلْنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللهِ )(8) .
شما مسلمانان حقيقى نيكوترين امّتى هستيد كه قيام مى كنيد براى وادار كردن مردم به نيكوكارى و بازداشتن آنان از بدكارى و اينكه بخدا ايمان داريد .

( لَيْسُوا سَوَاءً مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللهِ آنَاءَ اللّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ .
يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَأُولئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ .

وَمَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْر فَلَن يُكْفَرُوهُ وَاللهُ عَلِيمٌ بِالمُتَّقِينَ )(9) .
همه اهل كتاب با هم مساوى و يكسان نيستند ، طايفه اى از آنها در دل شب به تلاوت آيات خدا و نماز و طاعت مشغولند .

ايمان به خدا و روز قيامت آرند و امر به معروف و نهى از منكر كنند و به سوى هر نيكى بشتابند و آنها از بندگان صالحند ، هر كار نيكى انجام دهند . البته از ثواب آن محروم نشوند و خدا آگاه به وضع پرهيزكاران است .

( يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالاَْغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ . . . )(10) .
رسول اسلام آنان را امر به نيكى و نهى از زشتى كند ، و بر آنان پاكيزه ها را حلال و هر پليد و منفور را حرام گرداند ، تحميلات هوا و شيطان و زنجيرهاى فرهنگ غلط را از دوششان بردارد .

( وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِياءُ بَعْض يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمْ اللهُ إِنَّ اللهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ )(11) .
مردان و زنان مؤمن همه يار و دوستدار يكديگرند ، مردم را وادار به كار نيك كرده و از زشتى باز مى دارند ، نماز بپا داشته و زكات مى پردازند و حكم خدارسول را اطاعت مى نمايند . البته خداوند اينان را مشمول رحمت خود خواهد كرد كه خدا صاحب اقتدار حاكم و حكيم است .

( التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ )(12) .
از گناه توبه كرده ها ، پرستندگان حق ، شكرگزاران نعمت ، روزه داران ، ركوع كنندگان ، سجده داران ، امركنندگان به معروف و نهى از منكر ، و نگهبانان حدود الهى را به نعمت ابد و رضايت حق بشارت بده .

( الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الاَْرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَللهَ عَاقِبَةُ الاُْمُورِ )(13) .
« آنان كه خدا را يارى مى كنند » آنهائى هستند كه اگر در روى زمين بآنان اقتدار و قوت بخشيم نماز بپا مى دارند و زكات مى دهند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و مى دانند كه عاقبت كارها بدست خداست .

( يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاَةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزِمِ الاُْمُورِ )(14) .
لقمان حكيم به فرزندش سفارش مى كند : اى فرزندم نماز بپا دار و امر به معروف و نهى از منكر كن و بر اين كار از مردم نادان هر آزارى ببينى صبر پيشه كن كه اين صبر و تحمل در راه تربيت مردم و هدايت خلق نشانه عزم ثابت در امور است .

از مجموعه اين آيات مطالب زير استفاده مى شود :

1 - امر به معروف و نهى از منكر از واجبات حتميه الهيه است .

2 - امر به معروف و نهى از منكر اخلاق انبياء و اولياء بود .

3 - نيكان عالم مردم را به اداى اين دو وظيفه سفارش مى كردند .

4 - رشد و كمال جامعه در گرو اين دو اصل الهى است .

5 - رضايت و بهشت حق جزاى آمرين به معروف و ناهين از منكر است .

6 - فرهنگ الهى با امر به معروف و نهى از منكر تقويت مى شود و بموازات قدرت اسلام كفر و شرك ضعيف مى گردد .

مسئله ايجاد زمينه براى پياده شدن معروف ، و پيشگيرى از منكر باندازه اى اهميت دارد ، كه تارك آن در قرآن مجيد ملعون شناخته شده .

( لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُدَ وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ .
كَانُوا لاَ يَتَنَاهُوْنَ عَن مُنكَر فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَفْعَلُونَ )(15) .

كافران بنى اسرائيل از آن جهت بزبان داود و عيسى بن مريم لعنت شدند كه نافرمانى خدا نمودند و از حكم حق سرپيچى كردند ، آنگاه از كار زشت خود دست برنداشتند و چقدر كار آنان زشت و ناشايسته است .

آنان كه آراسته به دو فضيلت امر به معروف و نهى از منكرند از نظر قرآن مجيد اهل نجاتند ، كتاب خدا مى فرمايد :

( فَلَمَّا نَسُوا مَاذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذَاب بَئِيس بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ )(16) .
و چون هرچه به آنان تذكّر داده شد در آن غفلت ورزيدند ، ما هم جمعيت نصيحت كننده را نجات بخشيديم و آنان كه ظلم و ستمكارى كردند ، به كيفر فسقشان به بدترين عذاب گرفتار نموديم !

قرآن مجيد در تشويق به اين حقيقت و وجوب و لزوم اين دو واقعيت مى فرمايد :

( تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُوا عَلَى الاِْثْمِ وَالْعُدْوَانِ )(17) .
معناى تعاون ، كمك و تشويق و زمينه سازى و راه بازكردن براى خير و خوبى است و بستن راه و كوبيدن زمينه براى شرّ و بدى است .

قرآن مجيد به تاركين امر به معروف و نهى از منكر حمله سخت دارد آنجا كه مى فرمايد :

( لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالاَْحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الاِْثْمَ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَصْنَعُونَ )(18) .
چرا علما و روحانيون مسيحى و يهودى ملّت مسيح و موسى را از گفتار گناه خوردن حرام باز نمى دارند ، كه اين عدم پيشگيرى آنان كار بسيار زشتى است .

با توجه به اين آيات بسيار مهم و لحن عجيبى كه در اين آيات هست ، آيا فردى از مسلمين مى تواند خود را نسبت به اين دو وظيفه الهى غير مسئول بداند ؟ ! !

چه نيكو مردمى هستند آنان كه در هر زمان و هر كجا خود را براى اطاعت از حق حاضر مى كنند و در اين راه خوف و ترس نداشته و از ملامت هر ملامت كننده اى باك ندارند ، راستى اگر در راه رضاى دوست و اقامه دين اوكمك به انبياء و امامان سر انسان بر باد رود چه باك ، كه هيچ مرگى شيرين تر و لذيذترپرمنفعت تر از مرگ و شهادت در راه دوست نيست .

مملكت شاه عشق جز دل درويش نيست *** دل بطلب كائنات مملكتى بيش نيست
بگذرد از خويشتن در طلب روى يار *** هر كه به جانان رسيد معتقدى بيش نيست
عشق بود كيش ما دولت اين است و بس *** كافر بى دولت است آنكه در اين كيش نيست
در نظر هوشيار نيست عيان غير يار *** اين سخن آشكار درخور تفتيش نيست
طالب ديدار دوست كى نگرد پيش و پس *** در دل صاحبدلست در پس و در پيش نيست
در تو اگر نيست دل منكر دلبر مباش *** اين دل مرد خداست جاى بد انديش نيست
گر دل بريان خورى زن در بى دولتان *** بر سو خوان فنا جز جگر ريش نيست
سر كه از او هوش زاد همقدم ابلهان *** دل كه از او نوش راد منتظر نيش نيست
خائف ترسد ز مير ورنه چه ترسى ز مرگ *** سير الى المنتهى است عالَم تشويش نيست
ظالم در اين ديار هيچ نكرده گذار *** گرگ در اين مرغزار بر اثر ميش نيست
بى بصر و زشت خوست هركه نه بيناى اوست *** مرده بى آبروست هر كه تجلّيش نيست
موت دم نقد ماست ملكت شاه صفاست *** منبت فضل خداست دوزخ درويش نيست
امر به معروف و نهى از منكر در روايات
عَنِ النَّبِىِّ (صلى الله عليه وآله) قالَ : ما مِنْ قَوْم عَمِلُوا بِالْمَعاصى وَفيهمْ مَنْ يَقْدِرُ اَنْ يُنْكِرَ عَلَيْهِمْ فَلَمْ يَفْعَلْ اِلاّ يُوشَكُ اَنْ يَعُمَّهُمُ اللهُ بِعَذاب مِنْ عِنْدِهِ :
پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : قومى كه دچار معصيت اند ، و در بين آنان كسى هست كه قدرت جلوگيرى از گناه آنان را دارد و دست به پيشگيرى از معصيت آنان نمى زند ، در صورت نزول عذاب فرد بى تفاوت و ساكت را هم مى گيرد .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) :
لَتَأْمُرُنَّ بِالْمَعْروفِ وَلَتَنْهُنَّ عَنِ الْمُنْكَرِ اَوْ لَيُسَلِّطُنَّ اللهُ عَلَيْكُمْ شِرارَكُمْ يَدْعُو خِيارُكُمْ فَلا يُسْتَجابُ لَهُمْ :

رسول خدا فرمود : حتماً امر به معروف و نهى از منكر كنيد و گرنه بدان و اشرار بر شما مسلّط مى شوند ، در آن وقت خوبان شما دعا مى كنند ولى مستجاب نمى شود .

وقال (صلى الله عليه وآله) :

ما اَعْمالُ الْبِّرِ عِنْدَ الْجِهادِ فى سَبيلِ اللهِ اِلاّ كَنَفْثَة فى بَحْر لُجّى . وَما جَميعُ اَعْمالِ الْبِرِّ وَالْجِهادُ فى سَبيلِ اللهِ عِنْدَ الاَْمْرِ بِالْمَعْروفِ وَالنّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ اِلاّ كَنَفْثَة فى بَحْر لُجّىٍّ :
و نيز آن حضرت فرمود : تمام خوبيها در برابر جهاد فى سبيل الله نيست مگر مانند آب دهن در برابر يك درياى عميق ، و همه نيكى ها و جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منكر نيست مگر مانند آب دهن در برابر دريائى پرعمق .

پيامبر اسلام فرمود :

در ميان كوچه و محل رفت و آمد مردم منشينيد ، عرضه داشتند چاره اى نداريم آنجا مركز قرار ما براى گفتگو و صحبت كردن است ، فرمود اگر ناچاريد پس حق راه را ادا كنيد ، عرضه داشتيد حق راه چيست ؟ فرمود :

غَضُّ الْبَصَرِ وَكَفُّ الاَْذى ، وَرَدُّ السَّلامِ وَاَمْرٌ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهْىٌ عَنِ الْمُنْكَرِ :
چشم فرو انداختن از حرام ، و خوددارى از آزار ، و سلام كردن به مردم و امر به معروف و نهى از منكر .

وَقالَ (صلى الله عليه وآله) :

كَلامُ ابْنِ آدَمَ كُلُّهُ عَلَيْهِ لا لَهُ اِلاّ اَمْراً بِمِعْرُوف اَوْ نَهْياً عَنْ مُنْكَر وَذِكْرَ اللهِ :
و نيز آنجناب فرمود : تمام سخنان فرزندان آدم به ضرر اوست نه بسودش مگر امر به معروف و نهى از منكر و ذكر خدا .

وَقالَ (صلى الله عليه وآله) :

اِنَّ اللهَ لا يُعَذِّبُ الْخاصَّةَ بِذُنُوبِ الْعامَّةِ حَتّى يَظْهَرَ الْمُنْكَرُ بَيْنَ اَظْهُرِهِمْ وَهُمْ قادِرونَ عَلى اَنْ يُنْكِروهُ فَلا يُنْكِرونَهُ :
و نيز آنحضرت فرمود : خداوند بندگان خويش را به گناهان مردم عذاب نمى كند ، مگر اينكه در بين آنان منكر شايع شود و خوبان قادر بر جلوگيرى باشند و جلوگيرى نكنند .

ابو اُمامه باهلى مى گويد : پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : چه مى كنيد وقتى زنان شما طغيان كنند و جوانانتان فاسق شوند ، و جهاد را ترك كنيد ؟ عرضه داشتند چنين چيزى شدنى است ؟ فرمود : آرى به آن كه جانم در دست اوست از اين بدتر هم مى شود ! گفتند بدتر از آن كدام است ؟ فرمود : چه مى كنيد زمانى كه امر به معروف و نهى از منكر را ترك كنيد ؟ عرضه داشتند شدنى است ؟ فرمود به آن كه جانم در دست اوست بدتر از اين مى شود عرض كردند چگونه ؟ فرمود چه مى كنيد وقتى معروف را منكر ببينيد و منكر را معروف ؟ عرضه داشتند : شدنى است ! فرمود : به كسى كه جانم در دست اوست بدتر از آن مى شود ، گفتند : چگونه ؟ فرمود : چه مى كنيد وقتى امر به منكر كنيد و نهى از معروف نمائيد ؟ گفتند : شدنى است ؟ فرمود : به كسى كه جانم بدست اوست بدتر از اين مى شود گفتند چگونه ؟ فرمود : خداوند مى فرمايد : بخودم قسم فتنه اى بر آنان قرار دهم كه حليم و بردبار در آن فتنه حيران بماند .

قالَ ابْنُ عَبّاس : قيلَ : يا رَسُولَ اللهِ اَيُهْلَكُ الْقَرْيَةُ وَفيهَا الصَّالِحُونَ ؟ قالَ : نَعَمْ . قيلَ : بِمَ يا رَسولَ اللهِ ؟ قالَ : بِشَهادَتِهِمْ وَسُكُوتِهِمْ عَنْ مَعاصِى اللهِ عَزَّوَجَلَّ :
ابن عباس مى گويد : به پيامبر گفتند آيا خداوند محلّى را كه در آن عباد شايسته هستند هلاك و نابود مى كند ؟ فرمود: آرى ، عرضه داشتند براى چه ؟ فرمود : بخاطر اينكه خوبان تماشاگر گناه و سكوت كننده در برابر معاصى اند .

در پايانِ يك روايت طولانى به نقل « كافى » شريف از حضرت باقر (عليه السلام) آمده : خداوند به شعيب پيغمبر فرمود : صدهزار نفر از قوم تو را عذاب مى كنم ، چهل هزار نفر اشرار و شصت هزار نفر از اخيار و خوبان ، عرضه داشت : اشرار بجاى خود اما خوبان را چرا ؟ خطاب رسيد : بخاطر اينكه خوبان از بدى بدان نهى نمى كنند و اشرار را نصيحت نمى نمايند و بر آنان چون من خشم نمى گيرند .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

خداوند دو ملك را مأمور زير و رو كردن شهرى فرمود ، چون به آخر آن شهر رسيدند مردى را در حال دعا و زارى ديدند ، يكى از آن دو ملك گفت : اين دعاكننده را تماشا كن ، آن ديگرى گفت : من گوشم بدهكار به هيچ مسئله اى نيست ، براى من آنچه مهم است امر الهى است ، آن ملك ديگر گفت : من دست به كارى نمى زنم تا از حضرت حق بپرسم ، سپس عرضه داشت : خداوندا فلان بنده ات را در حال دعا و زارى ديدم خطاب رسيد به آنچه شما را امر كردم عمل كنيد زيرا او مردى است كه هيچ گاه در برابر معصيت كاران به خشم و غضب تغيير صورت نداد !

و نيز آن حضرت مى فرمايد : مردى از خثعم خدمت رسول خدا (صلى الله عليه وآله)آمدگفت : برترين برنامه اسلام چيست ؟ فرمود : ايمان به خدا . عرضه داشت : پس از آن ؟ فرمود : صله رحم . عرضه داشت : بعد از آن ؟ فرمود : امر به معروف نهى از منكر .

آن مرد گفت : چه عملى بدترين عمل است ؟ فرمود : شرك به خدا ، عرضه داشت : بعد از آن ؟ فرمود : قطع رحم ، عرضه داشت : پس از آن ؟ فرمود : امر به منكر و نهى از معروف .

وَعَنْهُ (عليه السلام) قالَ : قالَ اَميرُالْمُؤْمِنينَ 7 : اَمَرَنا رَسُولُ اللهِ 9 اَنْ نَلْقى اَهْلَ الْمَعاصى بِوُجُوه مُكْفَهِرَّة :
و نيز آن حضرت مى فرمايد : اميرالمؤمنين فرمود : پيامبر ما را امر فرمود با اهل معصيت با چهره گرفته و عبوس روبرو شويم .

وَعَنْهُ (عليه السلام) : اَلاَْمْرُ بِالْمَعْروفِ وَالنَّهْىُ عَنِ الْمُنْكَرِ خَلْقانِ مِنْ خَلْقِ اللهِ فَمَنْ نَصَرَهُما اَعَزَّهُ اللهُ وَمَنْ خَذَلَهُما خَذَلَهُ اللهُ .
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : امر به معروف و نهى از منكر دو مخلوق خداوندند ، هركس آنان را يارى كند ، خدا او را عزيز مى نمايد ، و هركس آنان را خوار كند ، خداوند او را خوار مى كند .

وَعَنْهُ (عليه السلام) : اِنَّهُ كانَ اِذا مَرَّ بِجَماعَة يَخْتَصِمُونَ ، لا يَجُوزُهُمْ حَتّى يَقُولَ ثَلاثاً : اِتَّقُوا اللهَ ، يَرْفَعُ بِها صَوْتَهُ :
از آن حضرت حكايت مى كنند كه وقتى به جمعى مى گذشت و آنان را در خصومت و دعوا مى ديد نمى گذشت تا سه مرتبه فرياد مى زد : تقواى خدا را مراعات كنيد .

عَنِ النَّبِىِّ (صلى الله عليه وآله) : اِنَّ اللهَ لَيُبْغِضُ الْمُؤْمِنَ الضَّعيفَ الَّذى لا دينَ لَهُ . فَقيلَ : وَمَا الْمُؤْمِنُ الَّذى لا دينَ لَهُ ؟ قالَ : الَّذى لا يَنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ :
پيامبر فرمود : خداوند دشمن مؤمن ضعيف بى دين است ، گفتند : مؤمن بى دين كيست ؟ فرمود : كسيكه نهى از منكر نمى كند .

از آيات و روايات باب امر به معروف و نهى از منكر استفاده مى شود كه وجوب اين دو وظيفه بر عهده كسى است كه شرايط علمى و عملى در او جمع باشد ، و بخصوص به حسنات الهى آراسته و از رذايل اخلاقى پيراسته باشد .

الهى در مرحله اوّل همه ما را به واقعيات الهى آشنا ساز ، سپس توفيق عمل به آن واقعيات را به ما مرحمت كن ، آنگاه موفقيت براى زمينه سازى جهت معروف و جلوگيرى از منكر را به همه ما لطف فرما كه در تمام امور ، بخصوص در اين دو مرحله عالى به وجود مقدس تو محتاج و نيازمنديم .

در عشق تو گم شدم به يك بار *** سرگشته همى شدم فلكوار
گر نقطه دل بجاى بودى *** سرگشته نبودمى درگر بار
دل رفت زدست و جان برآب است *** گرمى بروى زهى سروكار
اى ساقى آفتاب پيكر *** بر جانم ريز جام خون خوار
خون جگرم به جام بفروش *** كز جانم جام را خريدار
جامى پر كن نه جام و نى مى *** زيرا كه نه مستم و نه هشيار
در پاى فتادم از تحيّر *** در دست تحيرم به مگذار
جانى دارم كه در حقيقت *** انكار نمى كنم نه اقرار
نفسى دارم كه از جهالت *** اقرار نمى دهد نه انكار
مى نتوان بود بيش ازين نيز *** در صحبت نفس و جان گرفتار
تا چند خورم ز نفس و تن خون *** تا كى باشم ازين وزان زار
درمانده اى از وجود خويشم *** پاكم به عدم رسان بيك بار
چون با عدمم نمى رسانى *** از روى وجود پرده بردار
تا كشف شود در آن وجودم *** اسرار دو كون و علم اسرار
من نعره زنان چو مرغ در دام *** بيرون جهم از مضيق پندار
اين بيدارى اگر بيايد *** عطار شود ز خواب بيدار
لاَِنَّهُ اِذا لَمْ يَكُنْ بِهذِهِ الصِّفَةِ فَكُلُّ ما اَظْهَرَ يَكونُ حُجَّةً عَلَيْهِ وَلا يَنْتَفِعُ النّاسُ بِهِ . قالَ اللهُ تَعالى : ( أَتَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ ) ؟ وَيُقالُ لَهُ : يا خائِنُ اَتُطالِبُ خَلْقى بِما خُنْتَ بِهِ نَفْسُكَ وَاَرْخَيْتَ عَنْهُ عِنانَكَ ؟
كسيكه مى خواهد امر به معروف و نهى از منكر كند بفرموده امام صادق (عليه السلام)بايد آراسته به صلاح و سداد باشد ، زيرا اگر از حسنات و حقايق ، و درستى راستى ، چيزى در او ديده نشود ، همان امر به معروف و نهى از منكر حجّتى بر عليه خودش مى گردد ، به اين معنى كه در مرحله اول مردم به او مى گويند : آنچه مى گوئى اگر خوب و صحيح و درست است چرا در خودت نيست ، و از آنچه ديگران را منع مى كنى چرا خودت به آن آلوده اى ، و در مرحله دوم در دادگاه قيامت به او مى گويند چرا مردم را به خوبيها خواندى ولى خودت از آنها دور بودى ، و چرا مردم را از بديها نهى كردى ولى خودت به آنها آلوده بودى ، چنانكه در قرآن مجيد در مقام سرزنش اين دورافتادگان از وادى حقيقت فرموده : آيا مردم را امر به خوبى مى كنيد و خود را فراموش مى نمائيد ؟ حضرت عزت به اينگونه افراد مى فرمايد : اى خائنان بدكار ، واى خيانت كاران ضايع روزگار ، از بندگانم طلب مى كنيد آنچه بخود كرده ايد ، يعنى به نفس خود خيانت كرده ايد و خود را فريب داده ايد ، مى خواهيد آنان را نيز فريب دهيد ، و از براى تحصيل حاجات خود اِرخاى عنان به ايشان مى كنيد و مى خواهيد كه ايشان را نيز از راه بدر ببريد ؟ !

در روايت آمده كه ابوثعلبه از رسول اسلام از معناى اين آيه پرسيد :

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ )(19) .
حضرت در پاسخ او فرمود : مردم را امر به معروف كن ، و از محرّمات گناهان بازدار و بر پيش آمدها و مكاره و مصائبى كه در راه خدا به تو مى رسد صبر كن ، از شغل با عظمت امر به معروف و نهى از منكر دست برمدار ، تا وقتى كه مردم را بخيل و هواپرست و خودرأى ببينى ، كه بر اثر ريشه دواندن اين رذائل در وجودشان از گوش دادن به حق ابا و امتناع دارند ، در اين وقت بخود بپرداز و به اصلاح خود اقدام كن و قاطعانه به سوى رشد و كمال در حركت باش كه اگر ايمانت قوى باشد گمراهى تمام مردم جهان اثر سوئى بر تو نخواهد گذاشت .

امام صادق (عليه السلام) در پايان اين فصل مى فرمايد : آنكس كه در مقام امر بمعروف نهى از منكر است ، نيازمند و محتاج به چند برنامه است :

عالم به حلال و حرام و ساير احكام خمسه باشد و قدرت تميز ميان احكام در او ديده شود ، و گرنه ممكن است امر به منكر و نهى از معروف نمايد و از پى اين اشتباه مستحق عذاب و عقاب گردد .

خودش مرتكب مناهى و تارك طاعت نباشد ، كه در اينصورت موعظه اش بى اثر و موجب انتقاد شديد مردم بر خودش خواهد شد .

از روى اخلاص و اعتقاد و يقين اقدام به اين دو وظيفه نمايد ، كه اگر برنامه اش مخلوط به اغراض فاسده و اَعراض كاسده باشد نتيجه اش شناعت در دنيا و فظاعت در آخرت است .

برنامه اش بر اساس رحم و شفقت قرار گيرد كه امر به معروف و نهى از منكر با غلظت و تندى نتيجه خوبى نخواهد داد .

واعظ اگر چه امر بمعروف واجب است *** طورى بكن كه قلب گنهكار نشكند
متاب اى پارسا روى از گنهكار *** به بخشايندگى در وى نظر كن
اگر من ناجوانمردم به كردار *** تو بر من چون جوانمردان گذر كن
امر بمعروف و نهى از منكر بايد بر اساس حكمت انجام گيرد ، به اين معنى كه با هر كسى موافق حال او برخورد كند ، مثلاً كسانى كه به راه عبادت نرفته اندحلاوت بندگى نچشيده اند ، آنان را كم كم و بتدريج به راه بندگى رهنمون شوند و به يكباره عبادات شاقّه بر او تكليف نكنند كه موافق حكمت نيست بلكه باعث نفرت ايشان شود چنان كه در كتب نوشته اند :

عابدى تارك الصلاتى را به مواعظ و نصايح ترغيب به نماز كرد و آداب نماز به او تعليم داد و گفت چند روزى در اوقات نماز با من باش و وظايف واجبات سنن با من بجاى آر تا خوب به آداب نماز از جهت علمى و عملى باخبر شوى ، آن شخص قبول كرد . اوّل طلوع فجر كه شد تائب را بيدار كرد كه برخيزنماز كن ، تائب از خواب برخاست و با عابد بنماز ايستاد ، بعد از نماز او را به تعقيب نماز مشغول كرد تا قريب به چاشت شد ، تائب برخاست تا بر سر كارى رود و تحصيل معاشى كند ، هنوز كارى فيصل نداده بود كه پيشين شد ، آواز داد كه اى تائب بيا كه وقت نماز است ، تائب كار را ناقص گذاشته بخدمت عابد آمد ، عابد او را به نماز نافله مشغول كرد و بعد از نافله بواجب و بعد از واجب به سنّت عصر و بعد از آن به واجب و بعد به تعقيب تا قريب پسين شده و هم چنين مغرب و نافله ها تا قريب اوراد و از ساير كارها و تحصيل معاش باز ماند . در اين وقت به عابد گفت نماز كار بيكاران است نه كار من ، كه من طاقت اينگونه عبادت ندارم . اين بگفت و عابد را رها كرد و به حال اول خود كه بى نمازى بود برگشت .

حضرت صادق (عليه السلام) در دنباله روايت ميفرمايد : آمر بمعروف و ناهى از منكر بايد از مكر نفس و كيد شيطان غافل نشود و از حوادث و سوانح روزگار هرچه بر او رو كند ملازم صبر و شكر باشد و اگر از مردم و كسانى كه در مقام اصلاح ايشان است حركت ناملايمى نسبت به او واقع شود در مقام تلافى و انتقام برنيايدشكوه ايشان به كسى نكند ، و از ترشروئى و عبوسى نسبت به مردم خوددارى كند و از غلظت و تندى احراز نمايد ، نيت خود را از اغراض مادّى و امور فاسده خالص نمايد ، و عوض تمام زحماتش را فقط و فقط از حضرت دوست بخواهد كه او بهترين تكيه گاه و نيكوترين فرياد رس نسبت به فرياد كنندگان و مسكينان دردمندان است .

اگر در امر بمعروف و نهى از منكر با او مخالفت نمايند و جفا كنند ، صبر پيشه كند و در صورت موافقت با او به شكر حق برخيزد و در همه حال كار خود بخدا واگذار نمايد و از عيب خود غافل نماند .

شخصى كه در كار امر بمعروف و نهى از منكر است بايد وضع انبياء و ائمه اولياة را وجهه همّت خود قرار دهد ، كه آن بزرگواران در اين مسير به انواع بلاها و رنج ها و مشقات و طوفانهاى اجتماعى و خانوادگى دچار شدند ، ولى دست از برنامه و هدف پاك خود برنداشتند و در راه حضرت حق صبر پيشه كرده و استقامت ورزيدند و خود را به سعادت دنيا و آخرت و مقام رضوان الله رساندند .

انبياء و ائمه اگر در راه خدا خسته مى شدند ، و به عارضه سستى و كسالت دچار مى گشتند بطور يقين دين خدا و فرهنگ پاك الهى به جامعه انسانى نميرسيد ،اگر شما هم كه امت و پيرو آن بزرگواران هستيد ، برخلاف آنان به سستى دچار شويد و از پى موج حوادث ميدان ابلاغ را خالى بگذارد به تداوم دين لطمه خورده و به خاموشى چراغ هدايت كمك كرده ايد ، از اينكه حادثه در شما اثر بگذارد سخت بپرهيزيد و گرمى بازار ابلاغ دين را نگذاريد سرد شود و همانند مقتديان خودراهنمايان راه توحيد به راه برحق خود ادامه دهيد و در اين مسير فقط و فقط به حضرت حق انديشه كرده و به آن جناب توجه كنيد كه تحصيل خير دنياآخرت جز تسليم شدن در برابر دوست و اطاعت اوامر آن حضرت راه ديگر ندارد .

اين عبد مسكين و اين بنده مستكين و اين خسته دل شكسته و ناتوان از راه مانده به پيشگاه حضرت او عرضه داشته ام :

بسوزان سيه و جان و دل من *** فنا گردان به عشقت حاصل من
به من بنما ره آزادى از هجر *** وگرنه هجر گردد قاتل من
برانى گر مرا از درگه لطف *** بماند تا قيامت مشكل من
دلم خندان شود چون غنچه گل *** اگر مهر تو گردد شامل من
از اين درگه جدا هرگز نگردم *** كه جز اين جا نباشد منزل من
فداى خاك كويت اى همه حسن *** وجود كوچك و ناقابل من
ترحّم كن به من اى منبع جود *** نگاهى بر دل چون بسمل من
عنايت كن به مسكين دل افكار *** تو اى نور و صفاى محفل من




باب شست و پنجم در خوف و خشيت از خداست
قالَ الصادِقُ (عليه السلام) :

اَلْخَشْيَةُ ميراثُ الْعَلْمِ ، وَالْعِلْمُ شُعاعُ الْمَعْرِفَةِ وَقَلْبُ الاْيمانِ ، وَمَنْ حُرِمَ الْخَشْيَةَ لايَكُونُ عالِماً وَاِنْ شَقَّ الشَّعْرُ بِمُتَشابِهاتِ الْعِلمِ .

قالَ اللهُ تَعالى : ( إِنَّمَا يَخْشَى اللهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ ) .

َآفَةُ الْعُلَماءِ عَشَرَةُ اَشْياءَ : الطَّمَعُ ، وَالْبُخْلُ ، وَالرِّياءُ ، وَالعَصَبِيَّةُ ، وَحُبُّ الْمَدْحِ ، وَالخَوْضُ فيما لَمْ يَصِلُوا اِلى حَقيقَتِهِ ، وَالتَّكَلُّفُ في تَزْيينِ الْكَلامِ بِزَوائِدِ الاَْلْفاظِ ، وَقِلَّةُ الْحَياءِ مِنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ ، وَالاِْفْتِخارُ ، وَتَرْكُ الْعَمَلِ بِما عَلِمُوا .

قالَ عيسىَ بْنُ مَرْيَمَ (عليه السلام) : اَشْقَى النّاسِ مَنْ هُوَ مَعْروفٌ عِنْدَ النّاسِ بِعِلْمِهِ مَجْهُولٌ بِعَمَلِهِ .

قالَ النَّبِيُّ (صلى الله عليه وآله) : لا تَجْلِسُوا عِنْدَ كُلِّ داع يَدْعُوكُمْ مِنَ الْيَقينِ اِلىَ الشَّكِّ وَمِنَ الاِْخْلاصِ اِلىَ الرِّياءِ وَمِنَ التَّواضُعِ اِلىَ الْكِبْرِ وَمِنَ النَّصيحَةِ اِلىَ الْعَداوَةِ وَمِنَ الزُّهْدِ اِلىَ الرَّغْبَةِ .

وَتَقَرَّبُوا مِنْ عالِم يَدْعُوكُمْ مِنَ الْكِبْرِ اِلىَ التَّواضُعِ وَمِنَ الرِّياءِ اِلىَ الاِْخْلاصِ وَمِنَ الشَّكَ اِلىَ الْيَقينِ وَمِنَ الرَّغْبَةِ اِلىَ الزُّهْدِ وَمِنَ الْعَداوَةِ اِلىَ الاْخْلاصِ .

وَلا يَصْلُحُ لِمَوْعِظَةِ الْخَلْقِ اِلاّ مَنْ جاوَزَ هذِهِ الاَْصْنافُ بِصِدْقِهِ ، وَاَشْرَفُ عَلى عُيُوبِ الْكَلامِ وَعَرَفُ الصَّحيحَ مِنَ السَّقيمِ وَعِلَلَ الْخَواطِرِ وَفِتَنَ النَّفْسِ وَالْهَوى .

قالَ أميرُ الْمُؤمِنينَ (عليه السلام) : كُنْ كَالطَّبيبِ الرَّفيقِ الَّذي يَضَعُ الدَّواءَ بِحَيْثُ يَنْفَعُ .

قالَ الصادِقُ (عليه السلام) :
اَلْخَشْيَةُ ميراثُ الْعَلْمِ ، وَالْعِلْمُ شُعاعُ الْمَعْرِفَةِ وَقَلْبُ الاْيمانِ ، وَمَنْ حُرِمَ الْخَشْيَةَ لايَكُونُ عالِماً وَاِنْ شَقَّ الشَّعْرُ بِمُتَشابِهاتِ الْعِلمِ .

مسئله خوف و خشيت و تمام جوانب آن همراه با آيات قرآن و روايات اخبار و دعاهاى اسلامى و كلمات حكيمانه و اشعار عارفانه بطور مفصل در باب اوّل در جلد اول شرح مصباح الشريعه كه جلد اوّل عرفان اسلامى است گذشت . من در اينجا توضيحى بيش از آنچه در آنجا گذشت نياز نمى بينم ، شرح مفصل خوف و قسمت عمده اى از جملات اين حديث را در جلد اوّل و بقيه مجلدات مى توانيد ببينيد ، در اينجا فقط بترجمه روايت قناعت مى شود .

امام صادق (عليه السلام) ميفرمايد : خوف الهى نتيجه دانش و آگاهى است كه هر كه را علم نيست خوف نيست و هر كه را خوف نيست از هيچ گناهى ابا ندارد ، و وى را بر هيچ طاعتى شوق و ذوق نيست .

علم شعاع معرفت است ، معرفت به صفات و اسماء جناب حق و معرفت به تكاليف شرعيه و حقايق اصوليّه ، و نتيجه و ثمره و حاصل علم ايمان است آنهم ايمان كامل ، و هركس از خوف الهى محروم باشد از سعادت عظمى محروم و در زندگى و حيات مغبون و در سلك جهّال بدبخت و در قيامت محشور با بريدگان از فيض است هر چند در حدّتفهم و كثرت علم از موشكافان حقايق باشد و در علم و كمال داراى شخصيت و اعتبار .

خداوند بزرگ در قرآن مجيد فرموده : خدا را نمى ترسند مگر صاحبان دانش .

ده چيز آفت علم است ، كه هريك از اين آفت ها به علم انسان بزند ، علم را از ثمر دادن مى اندازد و آن را وسيله بدبختى و شقاوت آدمى مى كند .

1 ـ طمع ، كه اين رذيله مورث ذلّت و خوارى و باعث غرق شدن انسان در امور مادّى است و با عزّت علم سرسازگارى ندارد .

2 ـ بخل ، چرا كه علم نتيجه علوّ همّت است ، و علوّ همّت منافى بخل است كه از صفات خسيسه است و فرقى در پليدى بخل نيست كه در علم باشد يا در مال ، بخل ريشه علوّ همّت را مى خشكاند ، و انسان را از نظر رحمت حق و مهر خلق مى اندازد .

3 ـ ريا ، كه از بدترين آفات است و آتشى سوزان در خرمن ثواب و اجر اخروى ، كه رياكار در روز قيامت دستش از مزد و عنايت الهى خالى است ، و تمام زحمات و كوشش هايش در ميدان باعظمت محشر بر باد است ! !

4 ـ عصبيت ، كه تعليم بايد از روى انصاف و معدلت باشد نه عناد و لجاج و به حكم :

اَلْحَقُّ اَحَقُّ اَنْ يُتَّبَعَ :
تابع حق باش از هركه و هركجا كه باشد و هر چه كه باشد .

5 ـ حبّ مدح : عالم و دانشمند در انتقال علم و در تعليم و تدريس نبايد به انتظار مدح و ثناى مردم باشد ، كه انتظار مدح و ثنا از صفات خبيثه و موجب تضييع حق علم و مانع افاضه فيوضات بر صفحه الهى نفس است ، و نيز صاحب اين صفت از شائبه ريا خالى نيست و هميشه مطمح نظرش تسلّط و زيادتى بر اقران و امثال است و در ابواب گذشته گذشت كه اين صفت مخرّب دين و مزيّف علم است .

6 ـ خوض و غور در مسائلى كه نمى توان به كُنه آنها رسيد ، كه فكر در آنها موجب تضييع اوقات و باعث تحصيل اعتقادات باطله و مُهلكه است .

7 ـ در محاورات و مكالمات و تصانيف و تاليفات به نحوى رفتار كردن كه مستمع و خواننده از فهم مسائل و حقايق عاجز بماند ، و اين هنرنمائى در كلام نوشتار ، دور از انصاف و خارج از اخلاق انبياء و اولياء خداست .

8 ـ از حياء الهى بيگانه بودن ، كه مورث عدم رعايت ادب نسبت به مردم تضييع حق اعلم و اصلح و اَسنى است ، و با اين اوصاف بايد گفت بى حيائى از اخبث خبائث براى همه و بخصوص براى اهل علم است ، و براى همه فظيع شنيع و براى اهل علم افظع و اشنع است .

9 ـ بر خود باليدن و فخر و مباهات كردن ، و به علم و دانش يا به مال و منال صورت و سيرت خود فريفته شدن ، كه در قرآن مجيد اعلام شده خداوند مهربان مردم متكبر و فخركننده را دوست ندارد .

حكماء گفته اند : به مال و جمال خود مبال ، كه آن به شبى مى رود و اين به تبى و هم چنين است امر در سائر شئون و اعتبارات دنيوى كه گفته اند :

به عزّت مبال وز ذلّت منال *** كه اين هر دو را زود باشد زوال
10 ـ به دانسته و به دانش و معرفت خود عمل نكردن ، كه عمل نكردن به علم ضايع كردن حق علم است و عالم بى عمل چون كمان بى زه و درخت بى ثمرچراغ بى نور است .

هر كه را دل دلبرى را منزل است *** آن كه بى دلبر بماند بى دل است
شاهد از ياران كجا گيرد كنار *** هر كجا شمعى ميان محفل است
اين جفا و جور مخصوص تو نيست *** هر كه شد سيمين بدن سنگين دل است
عشق دريائيست بيحد كاندر آن *** موج كشتيبان و طوفان ساحل است
طالبان را خستگى در راه نيست *** عشق هم راه است و هم خود منزل است
سهل گردد كار اگر از بهر اوست *** كارها با خودپرستى مشكل است
دست صدق آمد برون از جيب عشق *** زين پس افسون خرد بى حاصل است
ظلمت ار يكسر بگيرد خانه را *** چون فروغ شمعى آيد زايل است
در همه عالم يكى حق بيش نيست *** آن كه كثرت مى پذيرد باطل است
از خرد بگذر نشاط از عشق نيز *** عاشق از خود غافل از وى عاقل است
عيسى بن مريم فرمود : شقى ترين و بدبخت ترين مردم كسى است كه در ميان مردم مشهور به علم است ولى از نظر عمل بين خود و خدا سست و تنبل بى حال است .

پيامبر از شركت در مجالسى كه انسان را از يقين به شك و از اخلاص به ريااز تواضع به تكبّر و از سلامت و آرامى به عداوت و دشمنى و از زهد در آنچه بايد زهد داشت به رغبت و شوق مى كشاند با قاطعيت و با شدّت و حدّت منع فرمودند .

آنجناب سفارش زياد مى كردند با عالمى معاشرت كنيد و با دانشمندى مجالست نمائيد كه شما را از كبر به تواضع و از ريا به اخلاص و از شك به يقين از رغبت به دنياى فانى به زهد و از دشمنى به دوستى و مهر و محبت دعوت كند .

آنان كه از اين عقبات گذشته اند و به همت صادقانه اين عيوب و صفات ناپسند را از وجود خود شسته اند و از امراض نفسانى و علل روحانى و و لذّات غلط جسمانى رهيده اند حق موعظه خلق را دارند ، كه اينگونه عالم جانشين حقيقى انبياء و ائمه در ميان مردم است ، و هم اوست كه چراغ راه حيات مردم خورشيد پرفروغ زندگى انسانى است .

آرى آنكس كه در ميسر صدق است و بر عيوب كلام آگاه و شناساى صحيح از سقيم و آشناى با امراض نفسانى و بيناى بر فتنه هاى نفس و هوا ، عالم و دانشمند حقيقى است .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود : در ميان مردم مانند طبيب مشفق مهربان باش ، طبيبى كه دوا را براى سودبخشى و شفاى مريض بجا مصرف مى كند ، كه اگر اينگونه باشى مردم بدست تو از آلودگيها نجات يابند و از امراض روحى و قلبى شفا پيدا كنند و بدست با كرامت علم و دانشت به انابه و توبه روى آرند و با خداى خود آشتى نمايند و در خلوت دل پس از بيدارى و بينائى به محضر حضرت دوست عرضه بدارند :

دل ديگر با كه سپارم كه تو در جان منى *** جان دگر با كه فشانم كه تو جانان منى
هنرى نيست جز اينم ز چه پنهان سازم *** گو همه خلق بدانند تو جانان منى
گفتمت مهر و در اين گفته چه جاى نظر است *** تو بدين طلعت افروخته برهان منى
زخمى اى خواجه گرت با من مسكين رحمى است *** دردى اى دوست اگر از پى درمان منى
چه غم از دوش و چه انديشه ز فردا دارم *** توئى آغاز من و باز تو پايان منى
خط او سرزده يا سرزده اى از خط او *** روزكى چند شد اى دل كه به فرمان منى
گفتم اى دست بدامانش رسى روزى و شد *** جيب جان چاك و تو در چاك گريبان منى
گفتم اى پاگذرى بر سر راهش آخر *** عمر از دست شد و باز بدامان منى
گفتمش با سر زلف تو رسد دست نشاط *** گفت زنهار همين بس كه پريشان منى
باب شصت و ششم در آفت قاريان قرآن
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : اَلْمُتَقَرّى بِلا عِلْم كَالْمُعْجَبِ بِلا مال وَلامُلْكِ . . . يُبْغضُ النّاسَ لِفَقْرِهِ وَيُبْغِضُونَهُ لِعُجْبِهِ فَهُوَ اَبَداً مُخاصِمٌ لِلْخَلْقِ في غَيْرِ وَاجِب وَمَنْ خاصَمَ الْخَلْقَ في غَيْرِ ما يُؤْمَرُ بِهِ فَقَدْ نازَعَ الْخالِقِيَّةَ وَالرُّبُوبيَّةَ .

قالَ اللهُ تَعالى : وَمِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِى اللهِ بِغَيْرِ عِلْم وَلا هُدىً وَلا كِتاب مُنير .

وَلَيْسَ شَىْءٌ اَشَدَّ عِقاباً مِمَّنْ لَبِسَ قَميصَ النُّسْكِ بِالدَّعْوى بِلا حَقيقَة وَلا مَعْنىً .

وَقالَ زَيْدُ بْنُ ثابِت لاِبْنِهِ : يا بُنَىَّ لا يَرَى اللهُ اسْمُكَ في ديوانِ القُرّاءِ .

وَقالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله) : يَأْتي عَلى اُمَّتي زَمانٌ تَسْمَعُ بِاسْمِ الرَّجُلِ خَيْرٌ مِنْ اَنس تَلقاهُ خَيْرٌ مِنْ اَنْ تُجَرِّبَ .

وَقالَ النَّبِيُّ (صلى الله عليه وآله) : اَكْثَرُ مُنافِقي أُمَّتي قُرّاؤُها فَكُنْ حَيْثُ نُدِبْتَ اِلَيْهِ وَأمِرتَ بِهِ وَاَخْفِ سِرَّكَ مِنَ الْخَلْقِ مَا اسْتَطَعْتَ وَاجْعَلْ طاعَتَكَ للهِِ بِمَنْزِلَةِ روحِكَ مِنْ جَسَدِكَ ، وَلْيَكُنْ مُعْتَبِراً حالُكَ ما تُحَقِّقُهُ بَيْنَكَ وَبَيْنَ بارِئِكَ وَاسْتَعِنْ بِاللهِ في جَميعِ اُمُورِكَ مُتَضَرِّعاً اِلَيْهِ آناءَ لَيْلِكَ وَاَطْرافِ نَهارِكَ .

قالَ اللهُ تَعالى : ( ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً إِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُـعْتَدينَ )وَالاِْعتِداءُ مِنْ صِفَةِ قُرّاءِ زَمانِنا وَعَلاماتِهِمْ .

ولْتَكُنْ مِنَ اللهِ تَعالى في جَميعِ اَحْوالِكَ عَلى وَجَل لِئَلا تَقَعَ في مَيْدانِ التَّمَنّى فَتَهْلِكَ .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

اَلْمُتَقَرّى بِلا عِلْم كَالْمُعْجَبِ بِلا مال وَلامُلْكِ . . .

مسئله با عظمت قرآن
مسئله قرآن و موقعيت عظيم اين كتاب در ميدان حيات ، و منافع اتصال علمى و عملى به قرآن و خسارت هاى ناشى از عدم توجه به اين منبع بركات و فيوضات بطور مفصّل در شرح روايت سيزدهم كتاب « مصباح الشريعه » در جلد پنجم عرفان اسلامى از صفحه دويست و يازده به بعد بطور مشروح و مبسوط گذشت ، گرچه بيش از آنچه به مقتضاى حال در آن جلد به نوشته آمد توضيح توضيح بيشترى را لازم نمى دانم ولى بخاطر اهميت موضوع ، مطالبى را در محور اين مايه بى نظير و سرمايه بى دليل ملكوتى در اين فصل مى نگارم ، باشد كه از اين رهگذر سود بيشترى در دو جهت دنيا و آخرت نصيب ما گردد كه اگر هزاران كتاب درباره اين كتاب بوسيله بيداران و آگاهان و مفسّران نوشته شود كم است ، و در برابر عظمت اين منبع الهى كارى صورت نگرفته است .

در همه كون و مكان نيست جز اينم هوسى *** كه مگر بى هوسى زيست توانم نفسى
شعله ها سر زدم ام از دل و جان طور صفت *** موسيئى نيست دريغا كه بجويد قبسى
بسته اين گمشدگان ديده و گوش ارنه براه *** كاروانيست نمودار و نواخوان جرسى
راز رندان خرابات مپرسيد ز ما *** بكسى راز مگوئيد كه گويد به كسى
ما نگفتيم حديثى كه توان گفت و شنيد *** ليك در خلق زما گفت و شنيدست بسى
چشمه ها نغز و چمن سبز و من آن مرغ كه داشت *** چشم و دل بر اثر دانه و آب و قفسى
من در اين دام و تمنّاى رهايى هيهات *** تا ابد صيد تو جز قيد ندارد هوسى
رشته مگذار زكف ليك خدا را بگذار *** كه بمرغان هم آواز برآرم نفسى
گر پناهى دهدم دوست عجب نيست نشاط *** ناگزير است مى از دردى و گلشن ز خسى
شيخ طوسى كه جلالت قدر و منزلت عظيمش بر احدى از اهل دل پوشيده نيست ، و عالمى همانند او كمتر در جامعه بشرى پيدا شده در نقلى مى فرمايد حضرت مولى الموحدين ، اميرالمؤمنين على (عليه السلام) چون مى خواست به قرائت قرآن اين منبع فيض سرمدى مشغول شود به درگاه حضرت ربّ العزّه عرضه مى داشت :

اَلّلهُمَّ اشْرَحْ بِالْقُرْآنِ صَدْرى ، وَاسْتَعْمِلْ بِالْقُرْآنِ بَدَنى ، وَنَوِّرْ بِالْقُرْآنِ بَصَرى وَاَطْلِقْ بِالْقُرْآنِ لِسانى وَاَعِنّى عَلَيْهِ ما اَبْقَيْتَنى فَاِنَّهُ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِكَ :
شما در اين جملات ملكوتى و آسمانى دقّت كنيد و ببينيد انسان در صورت تلاوت حقيقى قرآن به چه منابع عظيمى دست مى يابد .

شرح صدر حقيقتى است كه هر انسان مؤمن و مسلمانى بخاطر برخورد صحيح با حوادث مالى ، مقامى ، خانوادگى ، اجتماعى ، شهوانى لازم دارد ،خداوند عزيز در قرآن مجيد شرح صدر را به عنوان نعمت عظيم معنوى ياد كرده است .

عامل موفقيت انبياء و ائمه و اولياء در برابر تمام حوادث زمانشان شرح صدر بود ، موسى بهنگام پوشيدن لباس مقدس رسالت و حركت به سوى مصر براى درهم كوبيدن نظام طاغوتى از پروردگار بزرگ عالم شرح صدر خواست :

( قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي )(20) .
خداوند مهربان اعطاى شرح صدر را به رسول گرامى اسلام در ابتداى سوره انشراح در جزء سى ام قرآن يادآورى مى نمايد :

( أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ )(21) .
خداوند بزرگ مسئله شرح صدر را نعمتى عطا شده از طرف خود به مؤمنين مى داند آنجا كه مى فرمايد آنكس را كه شرح صدر داديم بر مسير نورى از پروردگار است :

( أَفَمَن شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ فَهُوَ عَلَى نُور مِن رَبِّهِ )(22) .
منفعت شرح صدر بفرموده قرآن مجيد در آيه 125 سوره انعام پذيرفتن اسلام و قبول معارف عالى الهى است :

( فَمَن يُرِدِ اللهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلاِْسْلاَمِ )(23) .
كسيكه شرح صدر مى خواهد ، راه بدست آوردنش معرفت به قرآن و عمل به آيات اين منبع بركات و فيوضات است ، چرا كه با معرفت به قرآن معرفت به حق و به نفس و به دنيا و به آخرت و به تكاليف و به اينكه انسان در ميدان وسيعى از حوادث است پيدا مى شود و انسان بر اساس آن معرفت با حوادث برخورد مى كند ، و با كمال قدرت موج حادثه را مى شكند و از طريق راه بازكردن از ميان طوفانها و حوادث بسوى رضايت حق حركت مى كند .

در جمله دوم دعاى حضرت مسئله بدن و قرآن مطرح است ، بدن عبارت است از دست و پا و پوست و شكم و شهوت و گوش ، كه اگر حركات تمام اين اعضا براساس نقشه هاى حق در قرآن مجيد باشد آن حركات عمل صالح ، و عمل صالح مورد قبول حق ، و قبولى حق مورث بهشت است ، كه اگر بدن هماهنگ با قرآن حركت نكند حركتش عين ضلالت ، و ضلالت عين عذاب خداست .

در جمله سوم مسئله بصيرت و آگاهى و بينائى و صفا و روشنى تنها از طريق اتصال به كتاب خدا قابل تحصيل است .

از اعضاء مهم انسان زبان است ، زبانى كه اگر مقيد به مسائل قرآنى نباشد نزديك به بيست گناه و معصيت كه بعضى از آنها از كبائر است مرتكب مى شود ، زبان اگر بخواهد يك عضو ملكوتى و الهى باشد چاره اى ندارد مگر اينكه وضعش را با آيات مربوط به زبان هماهنگ كند .

و در پايان دعا آمده مرا بر اجراى تمام مسائل قرآن يارى ده كه حول و قوّتى بجز حول و قوّت وجود مقدس تو وجود ندارد .

راستى انسان با اتصال به قرآن مجيد به چه مقامات عظيم و بلندى مى رسد ،چه منازل بزرگ و مراتب مهمى را طى مى كند ، كه هيچ موجودى در اين جهان استعدادش به پايه استعداد انسان و قدرت پروازش به قدرت پرواز انسان نمى رسد .

نشاط اصفهانى آن عارف وارسته و دارنده محامد و محاسن اخلاقى در يكى از مثنوى هايش درباره مقام انسان مى فرمايد :

محفل عشقش چو مى آراستند *** اول از بيگانگان پيراستند
ساقى آنگه باده در گردش فكند *** باده ها در سينه ها آتش فكند
باده شوق انجمن افروز شد *** آتش مى باز عالم سوز شد
دست جذبه دامن جانها گرفت *** اشك حيرت راه دامن ها گرفت
آسمانها و زمين ها سرخوشند *** كز حريفان همان بزم خوشند
از يكى جرعه زمين ها سرخوشند *** كز حريفان همان بزم خوشند
از يكى جرعه زمين سرمست شد *** هم ز پا افتاد و هم از دست شد
مست افتادست از خود بى خبر *** نى شناسد سر ز پا نى پا ز سر
طاقت چرخ از زمين چون بيش بود *** در بساط قرب هم زان پيش بود
دورها خوردست و اكنون سرخوش است *** از پى دور دگر در گردش است
شخص انسان كز همه كامل تر است *** ذات او را لطف حق شامل تر است
جرعه ها نوشيده و پيمانه ها *** جرعه نه پيمانه نه خمخانه ها
نشئه مى كرده نه در وى بروز *** آگهى او را نه از مستى هنوز
جنبش گردون و آرام زمين *** گشته در شخص وجود او ضمين
گر بجنبد عرش فرش راه اوست *** از حد امكان برون خرگاه اوست
ور گرايد سوى تمكين راى خود *** كوه كى جنباندش از جاى خود
اميرالمؤمنين (عليه السلام) به تمام امت بطور قاطع و اكيد نسبت به قرآن مجيد اين چنين سفارش مى كند :

تَعَلَّمُوا كِتابَ اللهِ تَبَارَكَ وَتَعالى فَاِنَّهُ اَحْسَنُ الْحَديثِ وَاَبْلَغُ الْمَوْعِظَةِ وَتَفَقَّهُوا فِيهِ فَاِنَّهُ رَبيعُ الْقُلُوبِ وَاسْتَشْفوا بِنُورِهِ فَاِنَّهُ شِفاءٌ لِما فِى الصُّدورِ وَاَحْسِنُوا تِلاوَتَهُ فَاِنَّهُ اَحْسَنُ الْقَصَصِ(24) :
بر شما لازم است قرآن مجيد را بياموزيد و كتاب خداى تبارك و تعالى را فرا گيريد ، كه نيكوترين گفتار و روشن ترين و بليغ ترين موعظه است .

و قرآن را دقيقاً بفهميد كه بهار دلهاست ، و از حقيقت و معنويت و مفهوم قرآن طلب شفا كنيد كه علاج كننده تمام دردهاى سينه هاست ، و نيكو آن را تلاوت كنيد كه بهترين داستانهاست .

در نهج البلاغه خطبه 176 مى فرمايد :

اِعْلَمُوا اَنَّ هَذَا الْقُرْآنَ هُوَ النّاصِحُ الَّذى لايَغُشُّ وَالْهادِى الَّذى لايُضِلُّ وَالْمُحَدِّثُ الَّذى لايَكْذِبُ وَما جالَسَ هذَا الْقُرْآنَ اَحَدٌ اِلاّ قامَ عَنْهُ بِزيادَة اَوْ نُقْصان زِيادَة فى هُدى اَوْ نُقْصان مِنْ عَمى :
بدانيد كه قرآن نصيحت كننده بى غش و هدايت كننده بى گمراهى و گوينده بى دروغ است ، كسى با قرآن نمى نشيند مگر اينكه به هدايتش اضافه و از كورى و تاريكيش كم مى شود .

رسول خدا فرمود :

عَلَيْكَ بِتِلاوَةِ الْقُرْآنِ فَاِنَّهُ نُورٌ لَكَ فِى الاَْرْضِ وَذُخْرٌ لَكَ فِى السَّماءِ :
بر تو باد تلاوت قرآن كه براى تو نور زندگى در دنيا و ذخيره الهى نزد حضرت حق است .

رسول خدا دعاى جانانه و عاشقانه اى دارند كه در كتب معتبره بدين مضمون نقل شده است :

اَللّهُمَّ اجْعَلْ لى فى قَلْبى نُوراً وَفِى لِسانى نوراً وَفى بَصَرى نُوراً وَفى سَمْعى نُوراً وَعَنْ يَمينى نُوراً وَعَنْ يَسارى نُوراً وَمِنْ فَوْقى نُوراً وَمِنْ تَحْتى نُوراً وَمِنْ اَمامى نُوراً وَمِنْ خَلْفى نُوراً وَاجْعَلْ لى نَفْسى نُوراً وَاَعْظِمْ لى نُوراً :
پروردگارا در قلب و زبان و چشم و گوش و طرف راست و چپ و بالاى سرزير پا و جلوى روى و پشت سر و در نفس من نور قرار ده و عظمت اين نور را بر من ظاهر كن .

عارفى مى فرمود : اين نورى است كه در اين دعا بوسيله رسول خدا از حضرت ربّ العزّه درخواست شده توجه علمى و عملى به قرآن مجيد است زيرا خداوند عزيز در سوره نساء فرموده :

( وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً )(25) .
بر همه شما نور آشكار نازل كرديم .

كه محال است جز بوسيله قرآن اعضا و جوارح و ظاهر و باطن انسان و بالاى سر و زير پا و راست و چپ و پشت سر و پيش رويش نورانى گردد .

در توضيح بيشتر اين دعا كه در كتب اسلامى روايت شده به دو آيه شريفه زير توجه كنيد :

( قَالَ فَبِمَـا أَغْوَيْتَنِي لاََقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ثُمَّ لاَتِيَنَّهُم مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ )(26) .
شيطان به پروردگار حكيم و عادل و مهربان تهمت زد و گفت چون مرا گمراه كردى من نيز به تلافى اين گمراهى بندگانت را از راه راست كه شرع و آئين تست باز مى دارم ، آنگاه از پيش روى و از پشت سر و طرف راست و چپ آنان در مى آيم آنوقت است كه اكثر بندگانت را شاكر نيابى !

يك بار ديگر به متن اين دو آيه توجه كنيد ، آنگاه دقت نمائيد كه اگر كسى بخواهد راه نفوذ شيطان را از هر طرف بجانب خودش ببندد چاره اى جز توسل علمى و عملى به قرآن ندارد كه قرآن نور الهى است و هركس قلب و نفس چشم و گوش و زبان و راست و چپ و بالا و پائين و پشت سر و پيش رويش منور به نور قرآن گردد ، شيطان از دسترسى به او محروم و ممنوع و راه غلبه اش بر او براى ابد بسته مى شود .

آرى قرآن مجيد داراى منافع سرشار دنيوى و اخروى است و سعادتمند كسى است كه به كوى او سفر كند و براى هميشه در آن كوى كه كوى الهى است مقيم شود .

بقول عارف شيراز :

اى قصّه بهشت ز كويت حكايتى *** شرح جمال حور ز رويت روايتى
انفاس عيسى از لب لعلت لطيفه اى *** آب خضر ز نوش لبانت كنايتى
هر پاره از دل من و از غصه قصه اى *** هر سطرى از خصال تو وز رحمت آيتى
كى عطرساى مجلس روحانيون شدى *** گل را اگر نه بوى تو كردى رعايتى
در آرزوى خاك در يار سوختم *** يادآور اى باد صبا كه نكردى حمايتى
اى دل به هرزه دانش و عمرت بباد رفت *** صد مايه داشتى و نكردى كفايتى
بوى دل كباب من آفاق را گرفت *** اين آتش درون بكند هم سرايتى
در آتش ار خيال رخش دست مى دهد *** ساقى بيا كه نيست ز دوزخ شكايتى
دانى مراد حافظ از اين درد و غصه چيست *** از تو كرشمه اى وز خسرو عنايتى
محقّق عظيم ، محدّث كبير ، حكيم متألّه ، عارف عاشق مرحوم ملاّ محسن فيض كاشانى در جلد اوّل « علم اليقين » درباره قرآن مجيد مى فرمايد :

داراى عظيم علاج بخش هر مرض ، كبريت احمر ، خوّاص غريبه ، معجزات عجيبه در قرآن مجيد است .

آن را نمى توان بكوههاى سربفلك كشيده و اقيانوسهاى عميق تشبيه كرد ، كه اين كتاب از هر چه در اين جهان هستى موجود است برتر و عظيم تر است .

اگر به مواعظ و تهديدهايش بنگرى ، مى بينى كه مايه سخنگوى ماهر ،سرمايه واعظ خوش بيان و بليغ است ، اگر به احكام و حلال و حرامش نظرى كنى مى يابى كه دريائى است براى شناگرى فقيه حاذق و مفتى صادق ، اگر به بلاغت فصاحتش توجه كنى معلوم مى شود كه براى فصحا و بلغاى جهان ميزان ترازوست ، كتابى است كه اديب پرقدرت و تيزبين ماهر در كنار درياى مفاهيم و معرفت معانيش افتخار مى كند .

آنان كه در فنون سخن ، و در چهارچوب فصاحت و بلاغت ، و در زيبائيهاى كلام بهترين متخصص اند پس از آيه شريفه :

( فَبِأَيِّ حَدِيث بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ )(27) .
چه مدح و ثنائى براى قرآن مى آورند ، و چه ستايشى به پيشگاه قرآن مجيد مى برند ؟

آنان پس از آيه شريفه :

( مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِن شَيْء )(28) .
چه مى گويند ؟

اگر به كتاب خدا با ديده قلب و چشم فهم بنگرى ، مى بينى كه شفاى هر دردى و وسيله هر رشد و كمالى در اين كتاب است ، و اين منبع فيض است كه هر كسى را از هر چيزى كفايت مى كند و هر انسانى را از هر مايه اى بى نياز مى نمايد ، در فضائل اين كتاب همين بس كه خداى بزرگ ثناگوى آن و مدح كننده اوست :

( يَا أيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ )(29) .
اى مردم جهان و اى همه انسانها در همه روزگاران نامه اى كه همه پند و اندرز است و شفاى دلها ، و هدايت و رحمت بر مؤمنان از جانب خدا براى نجات شما آمد .

( قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ يَهْدِي بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاط مُسْتَقِيم )(30) .
همانا از جانب خدا براى هدايت شما نورى عظيم و كتابى به حقانيت آشكار آمد . خدا باين كتاب هركس را كه از پى خوشنودى او راه سلامت پويد هدايت كند و او را از تاريكى جهل و ظلم و ماديت و گناه بيرون آرد و به عالم نور كه علم و عدالت و حق و بهشت است داخل گرداند ، و به راه راست هدايت رهبرى كند .

( وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْء وَهُدىً وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ )(31) .
بر تو اين قرآن را فرستاديم تا حقيقت هر چيز را روشن كند و براى مسلمين هدايت و رحمت و بشارت باشد .

خداوندا نسبت به اين كتاب ما را معرفت ده ، و براى تماشاى جمال اين حقيقت چشم بصيرت بخش . الهى هرچه هست در اين كتاب است ولى ما كوردلان را از اين سفره پرفيض نصيبى نيست . يارب به ما گدايان كويت رحمى آر و جان ما را براى رسيدن به حقايق اين كتاب صفابخش .

الهى آن عاشق فرزانه و عارف يگانه به پيشگاه حضرت دوست مى نالدمى گويد :

الهى به عشّاق ديوانه ات *** به مجنون صفاتان فرزانه ات
به فرياد مخمور صهباى عشق *** به ديوانه سر به صحراى عشق
به جانى كه مدهوش و حيران تست *** به آن دل كه دايم پريشان تست
به تار دو گيسوى مشكين يار *** به ناز و دو چشم جهان بين يار
به مشك ختن خال هندوى او *** به شكّر لب لعل دلجوى او
به اسرار ناز دو ابروى دوست *** به الطاف زلف سمن بوى دوست
به كشورگشايان اقليم عشق *** به فرمانروايان تسليم عشق
به مستان هم صحبت عقل كل *** به افغان بلبل زهجران گل
به خاصان درگاه عزّوجلال *** كه پيوسته سرمست وجدند و حال
به پيمانه نوشان روز الست *** به تسبيح گويان هشيار و مست
به هشيارى نرگس مستشان *** كه حور بهشت است پاستشان
به قلب من و لاله باغ عشق *** كه بشكفته اين هردو با داغ عشق
به روشن دلان زآتش مهر دوست *** كه شادند با لطف و با قهر دوست
به راز هو الله به سرّ احد *** به داناى علم ازل تا ابد
به احمد بهين شاهد عرشيان *** به عنقاى قدس بلند آشيان
به خورشيد ايمان رخ مرتضى *** نگارنده سرّ لوح قضا
كه در كوى وصلت مرا راه ده *** دل روشن از مهرت اى ماه ده
روايات بسيار عجيبى در فضل قرآن و معلّمان حقيقى اين كتاب يعنى اهل بيت پيامبر در مهم ترين و معتبرترين كتب حديث وارد شده كه توجه به آن آثار بر هر مسلمانى واجب است .

قالَ رَسُولُ اللهِ :
اِنّى تارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ اَحَدُهُما اَكْبَرُ مِنَ الاْخَرِ : كِتابَ اللهِ وَعِتْرَتى اَهْلَ بَيْتى فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونى فيهِما فَاِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَى الْحَوْضِ(32) :

اين حديث به طرق مختلفه و با الفاظ گوناگون در اكثر جوامع حديث آمده ،احدى را در صدور اين روايت از رسول اسلام شكّى نيست .

اى مردم ! من دو چيز گران در بين شما مى گذارم كه يكى بزرگتر از ديگرى است : كتاب خدا ، و عترتم اهل بيتم ، بنگريد كه پس از من با اين دو گوهر بى دليل درياى هستى چه مى كنيد ، اين دو را هرگز از يكديگر جدائى نيست تا در كنار حوض بهشت بر من وارد شوند .

از اميرالمؤمنين (عليه السلام) در توضيح كلمه عترت در روايت ثقلين پرسيدند ، حضرت فرمود : من و حسن و حسين و نُه نفر فرزندان حسينند كه نهمين آنها مهدى و قائم آنان است ، كه از كتاب جدا نمى شوند و كتاب از آنان جدا نمى شود تا در كنار حوض بر رسول اسلام وارد شوند(33) .

در كتاب با عظمت « كافى » در باب فضل قرآن حديث بسيار مهمى به مضمون زير نقل شده است :

عَنِ الْباقِرِ (عليه السلام) : قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : اَنَا اَوَّلُ وافِد عَلَى الْعَزيزِ الْجَبّارِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَكِتابُهُ وَاَهْلُ بَيْتى ثُمَّ اُمَّتى ثّمَّ أَسْأَلُهُمْ ما فَعَلْتُمْ بِكِتابِ اللهِ وَاَهْلِ بَيْتى :
امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد : رسول خدا فرمود : اولين كسى كه در قيامت بر خدا وارد مى شود من هستم ، سپس كتاب خدا و اهل بيتم آنگاه امّتم ، از امت مى پرسم كه با كتاب خدا و اهل بيتم چه كرديد ؟ !

حديث عجيبى است ، گفتار تكان دهنده اى است ، پشت كوه به لرزه در مى آيد تا چه رسد به انسان ، فكر كنيد صحنه قيامت است و صحفه محشر ، رو در روى رسول الهى ايستاده ايد و آن حضرت در حاليكه سلطنت و حكومت محشر از جانب خدا بدست اوست از شما مى پرسد : با قرآن و اهل بيتم چه كرديد ؟

اگر در اين مسئله تقصيرى داريد كه داريد و داريم بيائيد به پيشگاه حضرت حق توبه كنيم و از جانب دوست بخواهيم كه بقيه عمر ما را در اجراى فرامين قرآن و خواسته هاى اهل بيت كه خواسته هاى حضرت ربّ العزّة است توفيق عنايت كند .

بقول عارف به قرآن و عاشق اهل بيت و سالك راه دوست حضرت الهى قمشه اى :

از هرچه جز عشق رخت اى يار توبه *** وز هر سخن جز ذكرت اى دلدار توبه
تا جان بود كوشيم در راه وصالت *** كز هرچه غير از لذّت ديدار توبه
صد لن ترانى گوئى از ره برنگرديم *** ما و وصالت ديگر از هر كار توبه
در باغ عالم از نظر بر سنبل و گل *** با يار سنبل موى گل رخسار توبه
هستى ما خار گلستان وجود است *** با رويت اى گل آفرين از خار توبه
تا جلوه حسنت در اين گلزار ديديم *** كرديم از خار و گل اين دار توبه
از هر نظر جز بر رخت استغفر الله *** وز هر عمل جز طاعتت صد بار توبه
با خلق احسان با خدا تسليم و اخلاص *** زين هر دو بگذشتى ز هر كردار توبه
جز عاشقى از هر گناهى چون الهى *** كرديم بر درگاهت اى غفّار توبه
على (عليه السلام) كه معلّم و عارف به تمام حقايق كتاب است در معرفى اين سفره معنوى و منبع بركات الهى و سرچشمه فيوضات ربّانى در خطبه 189 نهج البلاغه مى فرمايد(34) :

قرآن را بر پيامبر فرو فرستاد ، و اين قرآن نوريست كه قنديل هاى آن خاموش نشود ، و چراغى است كه افروختگى آن فرو نمى نشيند ، دريائى است كه عمق آن ناپيداست ، و راهى است كه حركت در آن گمراهى ندارد ، شعاعى است فروزنده كه روشنيش بى نور نمى شود ، و جداكننده حق و باطل است كه دليل آن سستى ناچيزى نپذيرد ، و بنائى است كه پايه هايش تا ابد ويرانى ندارد ، شفائى است كه بيماريهاى اهل آن را خوف و ترسى نيست ، بلندمرتبه ايست كه يارى كنندگانش شكست نمى خورند ، و حقى است كه مددكارانش را مغلوبيت نيست ، پس قرآن مجيد معدن ايمان و محور آن و چشمه هاى علم و درياهاى آن و بستانهاى دادگسترى و عدالت و حوضهاى آن ، و سنگهاى بناى اسلام و پايه آن و صحراهاى حق و دشت هاى هموار آن است .

دريائى است كه هرچه از آن بردارند خالى نمى شود ، و چشمه هائى است كه هرچه از آن آب بردارند كم نمى گردد ، آبشخورهائى است كه واردين از آن نمى كاهند ، منزلهائى است كه مسافرين راه آنها را گم نكنند ، و نشانه هائى است كه روندگان از آنها نابينا نيستند ، و تپّه هائى است كه روآورندگان از آنها گذر نتواند كرد ، خداوند قرآن مجيد را سيرابى تشنگى دانايان قرار داد ، و بهار دلهاى مجتهدين و مقصد راههاى نيكان ، و داروئى كه از پس آن دردى نماند و نورى كه با آن تاريكى نيست ، و ريسمانى كه جاى چنگ زدن به آن محكم است ،پناهگاهى كه دژ بلند آن استوار است ، و سرافرازى كسيكه عاشق اوست ،صلح و ايمنى داخل بر او ، و رستگارى و هدايت پيرو او و عذرخواه آن كه منسوب به اوست .

قرآن حجت و دليل كسى است كه با او سخن گويد ، و گواه كسيكه بوسيله آن با دشمن جدال كند ، و پيروزى كسيكه آن را حجّت آورد و نگهدارنده كسيكه به آن عمل كند ، و مركب سريع كسيكه آن را بكار برد ، و نشانه كسيكه نشانه جويدسپر كسى كه آن را به برگيرد ، و عقل و فهم آنكس كه آن را در گوش داردخبر كسيكه نقل خبر كند و حكم كسيكه حكومت نمايد .

عَنْ مَوْلينَا الصّادِقِ (عليه السلام) :
اِنَّ اللهَ تَعالى اَنْزَلَ فِى الْقُرْآنِ تِبْيانَ كُلِّ شَىْء حَتّى وَاللهِ ما تَرَكَ اللهُ شَيْئاً يَحْتاجُ اِلَيْهِ الْعِبادُ حَتّى لا يَسْتَطيعُ عَبْدٌ يَقُولُ لَوْ كانَ هَذا اُنْزِلَ فِى الْقُرْآنِ اِلاّ وَقَدْ اَنْزَلَهُ اللهُ فِيهِ(35) :

امام صادق (عليه السلام) فرمود : خداوند در قرآن مجيد نازل فرمود بيان هر چيزى را ، والله برنامه اى را در قرآن مجيد فروگذار نكرد ، تا كسى بتواند بگويد اى كاش اين حكم در قرآن بود ، چيزى نيست مگر اينكه در قرآن مجيد باشد .

القاب و اوصاف و صفات قرآن
اسماء و صفات و اوصافى در قرآن مجيد ، محض شناساندن قرآن آمده كه هريك دلالت بر حقيقت يا حقايقى از اين كتاب مى كند و هركدام نشانگر عظمت بى نهايت اين منبع فيض الهى است :

نور(36) ، حكمت(37) ، خير(38) ، روح(39) ، حق(40) ، هدى(41) ، ذكر(42) ، نبأ عظيم(43) ، شفاء(44) ، رحمت(45) ، علىّ حكيم(46) ، تنزيل(47) ، ذوالذكر(48) ، بشير(49) ، نذير(50) ، بشرى(51) ، مُنزَّل(52) ، عظيم(53) ، مجيد(54) ، عزيز(55) ، موعظه حسنه(56) ، نعمت(57) ، رزق(58) ، مبين(59) ، ميزان(60) .

اين عبد مهجور ، و اين ناتوان مسكين و اين ازپا افتاده سراپا تقصير به پيشگاه با عظمت قرآن مجيد عرضه داشته :

اگر عشق تو گردد غمگسارم *** شود خوش تا ابد اين روزگارم
اگر پرسى تو حال زار عاشق *** دل از اندوه و از حسرت برآرم
اگر يك لحظه آئى در بر من *** به بهبودى رسد حال فكارم
مر اين عزت كه دارم از تو دارم *** وگرنه بى تو من كمتر ز خارم
غنى هستم غنى اندر زمانه *** تو را دارم چرا گويم چه دارم
مگوئيدم توئى تنهاى تنها *** كه قرآن آمده دلدار و يارم
مران از در مرا اى جان جانان *** كه بى تو دل غمين و هم نزارم
مپوشان زخ ز مسكين اى همه حسن *** توئى تنها نگار من نگارم
امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد :

قرآن مجيد به زيباترين صورت وارد قيامت مى شود ، چون بر مسلمين مى گذرد ، گويند از ماست ، بر انبياء مى گذرد ، گويند از ماست ، بر ملائكه مقرب مى گذرد ، گويند از ماست ، تا به پيشگاه حضرت عزّت رسدعرضه بدارد فلان پسر فلان تابستان بسيار گرم را روزه گرفت و شب را به بيدارى در عبادت بسر برد ، و فلان پسر فلان تابستان را به نافرمانى گذراند ،شب را به خواب به پايان برد ، خطاب مى رسد هر مطيعى را در بهشت در جاى مخصوص خودش قرار بده . قرآن در آن وقت حركت مى كند و مردم مؤمن به دنبال او ، سپس به مؤمن مى گويد مرا بخوان و به منازل و درجات بهشت بالا برو ، پس مؤمن مى خواند و براساس اندازه معرفت و عملش به قرآن درجات بهشت را طى مى كند و خلاصه هركس در جاى معين خودش با كمك قرآن قرار مى گيرد(61) .

قرآن و حقايق ملكى و ملكوتى
آنچه هدف اصلى كتاب خدا را تشكيل مى دهد ، دعوت انسان بسوى خداست . در زمينه دعوت انسان بسوى حضرت ربّ العزّه در كتاب الهى به شش مسئله كلّى برخورد مى كنيم كه بقيّه مسائل از توابع آن شش مسئله است .

1 ـ شناساندن حضرت الله كه مشتمل بر راه شناختن ذات و صفات و افعال حضرت اوست ، و چون معرفت كُنه ذات در خورد استعداد هيچ موجودى نيست جز تلويحات و اشاراتى در اين زمينه در قرآن مجيد نيامده مانند آيات :

( لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ )(62) .
( قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ . اللهُ الصَّمَدُ . لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ . وَلَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً أَحَدٌ )(63) .

( تَعَالَى عَمَّا يَصِفُونَ )(64) .
( بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ )(65) .

كه اكثر به تقديس و تعظيم حق برمى گردد .

و چون صفات حضرت حق تقريباً براى اكثر مردم قابل درك و فهم است ، آيات زيادى مشتمل بر شناساندن علم ، قدرت ، حيات ، حكمت ، كلام ، سمع ،بصر قرآن مجيد را در برگرفته .

و امّا آيات مربوط به افعال در كتاب خدا ، همچون اقيانوسى است كه مجال رسيدن به اكناف و اطراف و زمينه درك تمام جوانبش براى هركسى نيست .

قرآن مسائل عالم ملك و شهادت از قبيل سماوات و ارض ، نجوم و كواكب ، كوهها و درياها ، حيوانات و نباتات ، ابر و باد و باران را در آيات زيادى جهت شناساندن خالق و بالابردن انديشه انسان و آگاه كردن او به حقايق جهان هستى مورد توجه قرار داده است .

قرآن مجيد به عالم غيب و جهان ملكوت اشارات و تلويحاتى دارد ، كه انديشه بسيارى از مردم از درك آن قاصر است ، و اينگونه آيات قلب و مغز و سرّ قرآن مجيد است و درك آن در اختيار عاشقان و عارفان و پاكدلان است و بقول سوره مباركه واقعه :

( لاَ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ )(66) .
2 ـ در آيات قسمت دوم سخن از راه رسيدن به حق و سلوك بسوى حضرت الله است ، كه در آن آيات مسائل بسيار مهمى كه موجب روى آوردن بسوى خدا و اعراض از غير اوست مورد توجه قرار گرفته و خلاصه آن آيات تفسيرتوضيحى بر كلمه طيبه لا اِله الاّ الله است . به نمونه اى از آيات بخش دوم اشاره مى رود و تفسير آن آيات به عهده تفاسير مهم است كه زحمت مراجعه به آن تفاسير وظيفه خود شماست ، زيرا تشريح اين آيات در گنجايش اين مختصر نيست .

( اذْكُرُوا اللهَ ذِكْراً كَثِيراً )(67) .
( لاَ تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُمْ عَن ذِكْرِ اللهَ )(68) .

( وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً )(69) .
( قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا )(70) .

( قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى )(71) .
3 ـ قسمت سوم آيات بيان كننده زمان رجوع تمام انسانها به حضرت حق است كه در آن آيات سخن از لقاء سالكان و جنّت جسمى و روحى آنان و سخن از محجوبون بدبخت و سخن از آتش ظاهر و باطن آنهاست .

در اين قسمت سخن از حشر و نشر ، حساب و ميزان ، و ملائكه و صراط است كه هر يك داراى ظاهر و باطنى است ، ظاهرش را چون غذاى بدن عموم مردم درك مى كنند و باطنش در اختيار درك و فهم خواصّ از بندگان الهى است .

4 ـ در شناساندن احوال عاشقان دعوت بسوى خداست و لطائف صنع و فعل حضرت دوست در اين زمينه . در اين قسمت با داستان اعجاب انگيز زندگى انبياء و اولياء و شناساندن وضع ملائكه و احوال روگردانان از حق و شكست سخت آنها در اين راه برخورد مى كنيد ، و به فوائد اينگونه آيات كه ترغيب كننده بسوى حق و ترساننده از عذاب و بيدار كننده و بينا كننده انسان نسبت به امور مهمّه و مسائل الهيّه است آشنا مى شويد ، در اينگونه آيات اسرار و رموزاشارات و تلويحاتى است كه احتياج به انديشه طولانى و تفكّر زياد دارد .

5 ـ در شناساندن احوال منكران و احتجاجات بى پايه آنان و كشف رسوائى ايشان ، و با منطقى كوبنده مردود نمودن اباطيل و وسوسه هاى آنهاست .

در اين آيات قرآن مجيد با بيانى روشن و با ارائه دلايل و براهين حكمت هاى استوار ، به جواب منكران حق و باطل گويان نسبت به صفات و اسماء حضرت رب و ردّ جانانه منكران و قيامت و مسائل حقه برخاسته و از اينطريق آنچنان به جنگ مخالف مى رود ، كه براى ابد دهان مخالف را بسته و راه هرگونه انكارى را بر معاند مى بندد و از نظر علمى و عقلى آبروى منكر را بر باد مى دهد و سخن برحق خود را به كرسى نشانده و تا صبح قيامت چراغ پرفروغى براى هدايت انسان فراراه انسان قرار مى دهد و راهى براى احتجاج مخالف و پيروزى او باز نمى گذارد .

6 ـ بيان راه راست و نماياندن صراط مستقيم و خطرات اين راه با عظمت ،اين طريق بدست آوردن استعداد براى حركت در اين راه و برگرفتن سلاح براى دفع دزدان و مفاسد آنان ، كه براى گمراه كردن انسان با تمام قدرت در كمين اند .

در اين مرحله آيات شريفه قرآن ، در بردارنده حلال و حرام و حدود و ديات و احكام و قصاصند ، و در همين آيات است كه مسئله سياست صحيح در اسلام و تشكيل حكومت و مسئله با عظمت جهاد و انفاق مال و جان در راه خدا مطرح است .

پس از اين مقدمات مهمى كه در شناساندن گوشه اى بسيار ناچيز از عظمت قرآن و مسئوليت انسان در برابر اين كتاب پر فيض و اينكه سعادت دارَيْن در گرو هماهنگ كردن زندگى با اين منبع بركت ، و شقاوت ابدى محصول مهجور ماندن از اين سفره الهى است در سطور قبل گذشت اينك به ترجمه حديث ششت ششم كتاب با قيمت « مصباح » كه در شناساندن چهره قاريان بى خبربى معرفت است ، آن قاريانى كه فقط مى خوانند ، ولى از معرفت به آيات عمل به دستورات اين كتاب محرومند ، و درصدد رفع و دفع اين محروميت نيستند توجه كنيد .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايند : قارى قرآن كه از علم و معرفت نسبت به اين كتاب خالى است و درعين حال عُجب دارد ، مانند كسى است كه از ملك و مال دستش تهى است با وجود اين داراى عجب و كبر و منيّت و منميّت است .

متكبّر و معجب بى ملك و مال چنانچه بخاطر فقرش نسبت به مردم بغض كينه دارد ، و مردم نيز بخاطر عجبش با او دشمنند ، همچنين قارى جاهل و قرآن خوان بى معرفت بخاطر فقر معنوى و عدم علم به حقايق قرآن ، با مردم بدون تكيه بر اصلى از اصول منازعه و مخاصمه دارد ، و از تعادل روحى و فكرى مهجور است ، و معاملاتش با مردم معامله ابليسى و شيطانى است و در عين حال خود را قارى قرآن دانسته و اين نام عظيم را در عين بى لياقتى بر خود نهاده است ، او نمى داند كه منازعه و مخاصمه با خلق برگشت به منازعه و مخاصمه با خدا مى كند ، او نمى فهمد كه تمام برنامه هاى حق عين حكمت و مصلحت و محض علم و عدالت است ، او توجه ندارد كه خالق مهربان هستى هرچيزى را بجاى خودش قرار داده و جهان همچون خط و خال و ابروست كه هرچيزى از آن بجاى خويش نيكوست ، مى گويد قارى قرآنم ولى بخاطر نفهميدن قرآن روش صحيحى با مردم ندارد ، پدر ، مادر ، زن و فرزند ، رفيق و دوست ، و هر انسانى كه با او رابطه دارد از دست او در رنج و عذاب است ، چنين موجودى نمى فهمد كه به آبروى اسلام و قرآن لطمه مى زند ، توجه ندارد كه وجودش منبع شر و اعمالش عين ظلم و ستم است ، او اگر قرآن را فهميده بود به عدالت زندگى مى كرد ، و در تمام شئون پيرو حق و حقيقت بود ، و در همه جوانب تسليم واقعيات مى شد ،از كمترين گناه صغيره اى فرار مى كرد چه رسد به كبيره و چه رسد به ظلم و ستم بر مردم !

ايراداتى كه قارى قرآن بى معرفت به اوضاع هستى و وضع ظاهر و باطن مردم دارد ، همه از قبيل ايرادات بنى اسرائيلى است ، و در حقيقت ايراد به حضرت ربّ العزّه جلّ جلاله است .

اين قاريان نفهم و اين قاريان بى معرفت و جاهل همانانى هستند كه در روايات معتبره شيعه آمده :

از اينگونه قاريان ناآرام و ديوانه مسلك و منافق و دين بدنيا فروخته و دست بدامان حكام و سلاطين جور زده ، و منازعه كننده با مردم بپرهيزيد كه ضررشان از گرگ بر گله گوسپند براى جامعه بيشتر و از لشكر يزيد در كربلاء بر اولياء خدا زيادتر و گسترده تر است ! !

من قبل از انقلاب اسلامى ايران قاريانى را مى شناختم كه همه ملت هم آنان را مى شناختند كه قرآن را فقط و فقط براى پركردن كيسه زندگى از پول مى خواستند و از راه قرائت قرآن در مجالس ترحيم ميليونر شده و از پى پول زياد به انواع مفاسد اخلاقى و اجتماعى دچار شده بودند ، و از هيچ گناهى و رابطه با هيچ گناهكارى ابا نداشته و خوددارى نمى كردند ، و از اين راه چه ضربه ها كه به عقايد مردم و بخصوص نسل جوان نزدند .

اينان دعاگويان دستگاه ظلم و زور بودند ، و با شركت در مجالس طاغوتى خواندن پشت راديو و تلويزيون مردم دهات و عوام الناس را به دستگاه طاغوتى خوشبين نگاه مى داشتند و حركت انقلاب اسلامى را كه هزاران شهيدمجروح داده بود كند مى كردند ، و از اين راه ضربه هاى غير قابل جبرانى به پيكر اسلام و مسلمين زدند ، البته برخى از آنان پس از پيروزى ملت اسلام به كيفر جنايات خود رسيدند و بعضى به ممالك كفر و شرك فرار كرده تا عقوبت عذاب الهى به آنان برسد .

پروردگار در قرآن مجيد مى فرمايد : گروهى از مردم از روى عناد و جهل در تمام برنامه هاى خدا بدون تكيه بر هدايت يا كتاب روشن و واضح مجادله مى كنند و به خصومت و منازعه برمى خيزند و قدرت تميز صواب از خطا را ندارند ، اين جماعت اهل خسرانند و زيانكارتر از آنان كسى نيست .

براى هيچ كس در فرداى قيامت عذابى سخت تر از عذاب مدعى بى عمل قارى بى معرفت نيست ، آنان كه در ظاهر به شكل عبّاد و زهّادند و در باطن دچار اوصاف خسيسه و صفات كريهه اند .

زيد بن ثابت به فرزندش مى گفت : آنچنان كن كه خدايت تو را در ديوان قرّاء ضبط نكند ، قرّائى كه ظاهر قرآن را مى خوانند ولى از باطن و مفهوم قرآن بى خبرند .

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : روزگارى بر امتم مى آيد كه اسم كسى را بشنوى بهتر از ديدن اوست و وى را ببينى بهتر از معاشرت با اوست ، چرا كه ظاهر اكثر مردم با باطنشان يكى نيست .

و نيز آنجناب فرمود : بيشتر منافقان و دوزخيان امت من قاريانند ، كه آنچه از قرآن مى خوانند عمل نمى كنند ، و گفتارشان موافق كردارشان نيست ، سعى كن كردارت موافق گفتارت باشد و به مضمون آيه شريفه : ( فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ ) عمل كنى .

اسرار باطن و امورت را از مردم بپوشان كه اذاعه سرّ موجب پشيمانى است .

طاعت و بندگيت را محض رضاى حق قرار بده و اين طاعت را در زندگى خود بمنزله روح براى جسد ببين ، كه جسدى كه روح ندارد خير ندارد ، و انسانى كه طاعت ندارد سعادت و سلامت ندارد ، و چنانكه مفارقت روح از بدن سخت و دشوار است ، سعى كن حال و وضعت نسبت به طاعت حق آنچنان باشد كه مفارقت از طاعت براى تو اشد سختى ها جلوه كند .

بين خود و خدايت را اصلاح كن و سعى و كوششت بر اين باشد كه مرضىّ حق باشى گر چه خلق تر نپسندند و دوست نداشته باشند .

روز و شب به درگاه دوست تضرع و زارى بر ، و در تمام امور ظاهر و باطنت از حضرت حق طلب استعانت كن كه يارى جز او و مددكارى جز وى براى تو نيست .

اى خداى من ، من آنم كز كرم *** سوى هستى داديم ره از عدم
ذات بى چونت چو كرد آهنگ جود *** هيچ را داد از كرامت هرچه بود
جود تو چون هيچ تر از من نديد *** تا كمال و فضل تو آرد پديد
هرچه مخزون بود در گنج عدم *** يك به يك را زد بنام من رقم
قدرتت از نيستى هستيم داد *** از تهيدستى زبردستيم داد
چيستم من نيستم هستى تراست *** آستينم من زبردستى تراست
راست گويم من هنوز آن نيستم *** ور نگويم من تو دانى چيستم
اى زبودت ظلمت ما را ظهور *** ظلمت ما پرده رخسار نور
اى تو ذاتت عدل و اى وصفت كرم *** من نبودم قابل چندين كرم
نه همين بر مستحقان كافى اى *** عدل راعين و كرم را وافى اى
خير تو نازل بسوى ما همى *** شرّ ما صاعد بسويت هر دمى
نعمتت بر من فزون شد از شمار *** وانچه پيدا شد يكى بود از هزار
اى بسا نعمت كه از من شد نهان *** يا كه خود پيدا و من غافل از آن
اين يكى نعمت كه اى دادار غيب *** بر من از رحمت شدى ستّار عيب
هستى و نيكوئيم بود و نبود *** لطفت آن پيدا و اين پنهان نمود
زشتيم را دادى آئين جمال *** ظلمتم را نور و نقصم را كمال
پاى تا سر عيب چون ديدى همى *** عيب من از خلق پوشيدى همى
هم زتو دارم اميد اى ذوالمنن *** كه زمن پنهان نماند عيب من
آزمايش را گهى در ابتلا *** كرد و صد نعمت نهان در يك بلا
گر جفا كردم وفا ديدم زتو *** گر خطا كردم عطا ديدم زتو
جاى شكر از من نه عصيان يافته *** من بپاداش تو احسان يافته
من كجا و ذكر منّت هاى تو *** من كجا و شكر نعمت هاى تو
نعمتت افزون تر آمد از قياس *** چون قياسش نيست چون بتوان سپاس
ره نمودى برده ره از غفلتم *** پند دادى سخت تر شد قسوتم
نيكوئى كردى به اعطاى جميل *** من بعصيان سركشيدم اى خليل
درگذشتى از من اى رب رحيم *** بازگشتم من به عصيان قديم
چون نديدى چاره اى در كار من *** گشتى از رحمت تو خود ستّار من
تا نبيند عيب من غير از تو كس *** پرده ها بستى بكارم پيش و پس
اى تو ستّار عيوب بندگان *** عيب ما و حسن خود كردى نهان
من كه ديدستم بخود ستاريت *** كى شوم نوميد از غفّاريت
خلق را بستى زعيبم چشم و گوش *** اى خدا عيب من از خود هم مپوش
در قرآن مجيد آمده : در حاجت ها و كارها و در هر حالى خداى خود را با تضرّع و در پنهان و خلوت بخوانيد ، خداوند خروج هر كارى را از حد وسط دوست ندارد(72) ، در دعا و قرآن صدا را بلند مكنيد و در مفهوم و معناى قرآن تأمّل نمائيد ، آنكس كه در قرائت قرآن و دعا ملازم خشوع و خضوع نيست و در آيات حق تدبّر نمى كند معتدى است .

امام صادق (عليه السلام) در پايان روايت مى فرمايد : در جميع حالات و احوالات بر خوف و ترس از مقام خدا باش ، مبادا كه بوقت تلاوت قرآن به مشتيهات تمنّيات نفس گرفتار آئى و از اين طريق راهى بسوى عذاب ابد به روى خود باز كنى ، و از بساط قرب به فضاىِ بعد و از رَوْح و رحمت به ذلّت و لعنت دچار شوى . از اميرالمؤمنين (عليه السلام) مرويست : در جهنّم آسيائى است كه هميشه در گشت است خرد مى كند ، پرسيدند چه چيز را خرد مى كند ؟ فرمود : علماى فاجر را كه به علم خود عمل نمى كنند و قاريان را كه فاسقند و بى تأمّل و تفكّر و بى خشوع و خضوع قرآن مى خوانند ، و ادارى دولت ستمكار و وزراى خيانتكار ! !

باب شصت و هفتم :در بيان حق و باطل است
قَالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : اِتَّقِ اللهَ وَكُنْ حَيْثُ شِئْتَ وَفى اَىِّ قَوْم شِئْتَ فَاِنَّهُ لا خِلافَ لاَِحَد فِى التَّقْوى ، وَالتُّقى مَحْبُوبٌ عِنْدَ كُلِّ فَريق وَفيهِ جِماعُ كُلِّ خَيْر وَرُشْد ، وَهُوَ ميزانُكُلِّ عِلْم وَحِكْمَة وَأساسُ كُلِّ طاعَة مَقْبُولة .

وَالتَّقْوى ماءٌ يَنْخَجِرُ مِنْ عَيْنِ الْمَعْرِفَةِ بِاللهِ تَعالى ، يَحْتاجُ اِلَيْهِ كُلُّ فَنٍّ مِنَ الْعِلْمِ وَهُوَ لا يَحْتاجُ اِلاّ اِلى تَصْحيحِ الْمَعْرِفَةِ بِالْخُمُودِ تَحْتَ هَيْبَةِ اللهِ وَسُلْطانِهِ . وَمزَيدُ التَّقْوى يَكُونُ مِنِ اطِّلاعِ اللهِ تَعالى عَلى سِرِّ الْعَبْدِ بِلُطْفِهِ . فَهذا اَصْلُ كُلِّ حَقٍّ .

وَاَمَّا الْباطِلُ فَهُوَ ما يَقْطَعُكَ عَنِ اللهِ يَتَّفِقُ عَلَيْهِ اَيْضاً كُلُّ فَريق فَاجْتَنِبْ عَنْهُ وَاَفْرِدْ سِرَّكَ للهِِ تَعالى بِلا عَلاقَة .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : اَصْدَقُ كَلِمَة قالَتْهَا الْعَرَبُ كَلِمَةٌ قالَها لَبيدٌ :

اَلا كُلُّ شَىْء ما سِوَى اللهِ باطِلٌ *** وَكُلُّ نَعيم لا مَحالَةَ زائِلٌ

فالْزَمْ ما أجْمَعَ عَلَيْهِ اَهْلُ الصَّفاءِ وَالتٌّقى مِنْ اُصُولِ الدّينِ وَحَقايِقِ الْيَقينِ وَالرِّضا وَالتَّسْليمِ وَلا تَدْخُلْ فِي اخْتِلافِ الْخَلْقِ وَمَقالاتِهِمْ فَتَصْعَبَ عَلَيْكَ .

وَقَدْ اَجْمَعَتِ الاُْمَّةُ الْمُخْتارَةُ بِاَنَّ اللهَ تَعالى واحِدٌ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ وَأنَّهُ عَدْلٌ في حُكْمِهِ يَفْعَلُ ما يَشاءُ وَيَحْكُمُ ما يُريدُ وَلا يُقالُ لَهُ في شَىْء مِنْ صُنْعِهِ لِمَ ؟

وَلا كانَ وَلا يَكُونُ شَىْءٌ اِلاّ بِمَشِيَّتِهِ وَاَنَّهُ قادِرٌ عَلى ما يَشاءُ وَصادِقٌ في وَعْدِهِ وَوَعيدِهِ وَاَنَّ الْقُرْآنَ كَلامُهُ وَاَنَّهُ مَخْلُوقٌ وَاَنَّهُ كانَ قَبْلَ الْكَوْنِ وَالْمَكانِ وَالزَّمانِ وَاَنَّ اِحْداثَ الْكَوْن وَاِفْناءَهُ عِنْدَهُ سَواءٌ مَاازْدادَ بِاِحْداثِهِ عِلماً وَلا يَنْقُصُ بِفَنائِهِ مُلْكُهُ، عَزَّ سُلْطانُهُ وَجَلَّ سُبْحانُهُ فَمَنْ اَوْرَدَ عَلَيْكَ ما يَنْقُصُ هذا الاْصْلَ فَلا تَقْبَلْهُ وَجَرِّدْباطِنَكَ لِذلِكَ تَرى بَرَكاتِهِ عَنْ قَريب وَتَفُوزُ مَعَ الْفائِزينَ .

امام صادق (عليه السلام) در اين فصل به مسئله حق و باطل اشاره دارند ، تقوا را حق ،بدون حدّ و حدود زندگى كردن را باطل مى دانند .

بحث مفصّل تقوا و بررسى تمام جوانب آن بخواست حضرت حق در توضيح روايت باب هشتاد و دوم « مصباح الشريعه » خواهد آمد .

در اين بخش به توضيح مختصر اين روايت عالى قناعت مى شود ، و از خداوند بزرگ و پروردگار مهربان با كمال خضوع و خشوع مى خواهم كه همه ما را در راه حق قرار داده و از افتادن در باطل مصون بدارد .

تا آنجائى كه در طول سى سال مطالعه در مسائل الهى موفق بودم به اين نتيجه رسيده ام كه تقوا حالتى است درونى كه از معرفت به حق و شناخت انبياء و ائمه قرآن و ادامه انجام واجبات و ترك محرمات و دنبال كردن حسنات اخلاقى و گريز از آلودگيهاى نفسى بدست مى آيد ، چون اين حالت بدست آيد و در سرزمين وجود آدمى مستقر شود و ريشه بگيرد ، از وجود انسان منبعى از خيربركت بوجود مى آيد ، و تمام درهاى سعادت دنيا و آخرت به روى انسان باز مى شود .

در نتيجه بايد گفت تقوا محصول حق و ثمره و ميوه و نتيجه حق است ، و حق عبارتست از وجود مقدس پروردگار و تربيت شدگان مستقيم آن جناب يعنى انبياء و ائمه و نيز عبارت است از قرآن مجيد كه انعكاس علم و اراده و مشيّت حكمت حضرت حق در جامعه بشرى است .

چون تقوا انعكاسى و پرتوى از رابطه با خدا و انبياء و ائمه و قرآن مجيد ،زندگى كردن براساس خواسته هاى آن بزرگواران و قرآن مجيد است ، از اين جهت حضرت صادق (عليه السلام) تقوا را به عنوان حق معرفى فرموده و عدم آن را باطل .

فرد برحق يعنى آراسته به تقوا ، خانواده برحق يعنى زينت گرفته از تقوا ، جامعه برحق يعنى جامعه مشرّف به شرف تقوا .

چون معنا و مفهوم تقوا را به اينگونه كه در سطور قبل گذشت دانستنى ، حق را يافته و دانسته اى ، و ضدش را نيز كه تعبير به باطل مى شود آگاه شده اى ، پس بر تو لازم است كه حق را در تمام جوانب حيات يعنى در مرحله اعتقاد و عمل اخلاق رعايت كنى و از باطل همچون گريز گوسپند از گرگ بگريزى .

بدون شك انتظار داريد در اين نوشتار مسئله حق بطور مفصل توضيح داده شود ، اين انتظار شما دور از انتظار نيست ولى بايد عرضه بدارم و در سراسر مجلّدات اين كتاب تا جائى كه لازم بوده سخن از خدا و اسماء و صفات وجود مقدس حضرت او به ميان آمده و در اين زمينه در حدّ اين شرح چيزى فروگذار نشده ، بخصوص در جلد اوّل تا اندازه لازم از جانب حق جلّ و علا مباحثى مطرح شده و مطالبى بازگو شده .

اما درباره قرآن كه كتاب حق است در همين جلد در روايت گذشته و در جلد پنجم مطالب مفصل و مهمى به رشته تحرير آمده امّا درباره وجود مقدس انبياء و امامان (عليهم السلام) در دو روايت آينده يعنى در فصل شصت و هشت و شصت و نه در همين جلد مسائل مفصل و مهم و گسترده اى خواهد آمد ، از اين جهت لازم نديدم در اين فصل به بحث مشروح درباره اين چهار واقعيت يعنى خدا ، انبياء ، ائمه ، قرآن بپردازم .

تنها به ذكر يك مسئله قناعت مى كنم و آن اين است كه اى عزيزان ، اى فرزندان آدم ، اى كسانى كه نعمت خور حضرت حق هستيد ، اى انسانهائى كه بيش از يك عمر و وقت در اختيار شما گذاشته نمى شود ، و نسبت به لحظه لحظه اين عمراين وقت به شدّت مسئول هستيد ، حقّ كه عبارت از وجود مقدس خالق يكتامهربان و انبياء و ائمه و قرآن است از روز روشن تر و از آفتاب درخشنده ترند ، چه معنا دارد كه منابع نور و عدالت و حق و حقيقت و فضيلت و واقعيت و اصالت معرفت و درستى و شرافت را رها كرده و رو به جانب برنامه هائى بياوريد كه رهنمون شما نسبت به آن برنامه هاى هواى نفس و شياطين درون و برونند ، و آن برنامه ها كه برنامه هاى ضد حق است و تعبيرى از آنها جز باطل نمى توان كرد ، غير از اينكه شما را از خير دنيا و آخرت محروم كنند ثمر و نتيجه اى ندارند .

يك اندازه بينديشيد تا در ميدان انديشه خود را بيابيد ، كه خود يافتن نعمت عظيمى است ، چون خود را يافتيد بدون شك خدا را خواهيد يافت كه :

مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ
آرى از انديشه در وجود خود ، و فكرت در آفرينش و دقت در نظام خلقت ، خالق خود و آفريننده خلقت و هستى را خواهيد يافت ، چون او را يافتيد توفيق دست زدن به دامان انبياء و ائمه و روآوردن به قرآن مجيد براى شما خواهد آمد ، چون رو به انبياء و ائمه و قرآن آوريد ، عاشق پاك شدن و پاكيزه شدن خواهيد شد و بر اثر اين عشق به حركت آمده به اصلاح قلب و عمل و اخلاق خود برخواهيد خاست ، آنوقت است كه شما مصداق حق مى شويد ، و وجود شما تبديل به منبع خير و بركت مى گردد و به سوى لقاء و وصال محبوب مسافرت خواهيد كرد و به مقصد اعلى و هدف اَسنى خواهيد رسيد .

آرى بدنبال حق بگرديد كه يافتن آن آسان است ، چون يافتيد براى ابد دست به دامن حق بزنيد كه چون دست زديد به كسب رحمت و رضوان موفق خواهيد شد ، و حقيقت خلاقت اللهى و علم الاسمائى و اشرفيت و افضليت بر تمام موجودات در شما ظهور پيدا خواهد كرد .

به قول عارف نيشابورى كه چه زيبا سروده :

دلا در راه حق گير آشنائى *** اگر خواهى كه يابى آشنائى
چو مست خمّ وحدت گشتى اى دل *** مينديش آن زمان تا در كجائى
وگر نفس و هوا عقلت ربايند *** تو ميدان آن نفس كز خود برآئى
چو يوسف گر فِتى در چاه كنعان *** كشى در چاه محنت هم بلائى
چو افتادى به درياى حقيقت *** مشو غافل همى زن دست و پائى
چو ابراهيم بت شكن مينديش *** بهر آتش كه هستى خوش درآئى
تبرّا بر طور سينا همچو موسى *** در اين ره گر بورزى پارسائى
برو عطار مسكين خاك ره شو *** به نزد اهل دل تا بر سر آئى
در غزل عارفانه و عاشقانه ديگر فرموده :

دوش از درون جانم گفتند اگر زمائى *** بايد كه در ره ما جانباز و محرم آئى
روى دلت به ما كن جان مست از لقا كن *** بيگانگى رها كن چون آشناى مائى
در عشق پست مى شو كلى ز دست مى شو *** بى باده مست مى شو تا باز خود نيائى
روزى كه محرم آئى با دوست همدم آئى *** آنگاه تو كم آئى در عشق كيميائى
پروانه اى مشوش چون سوختى در آتش *** افتاده دائماً خوش در عين آشنائى
دل را به سوز در برانداز هواى دلبر *** بى پر هميشه مى پر گر مرغ آن هوائى
اكنون آياتى چند از قرآن مجيد در مسئله حق عنايت كنيد :

خداوند حق است

( ذلكَ بِأَنَّ اللهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ )(73) .
حقيقت اينكه الله حق است و هرچه جز او خوانند باطل صرف است ، مقام بزرگى شأن مخصوص ذات پاك اوست .

( فَتَعَالَى اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ )(74) .
پس برتر است از هر چيزى خدائى كه مالك و حق است و جز حضرت او خدائى نيست كه پروردگار عرش مبارك است .

اى راه تو بحر بى كرانه *** عشق تو نديم جاودانه
از عشق تو صد هزار آتش *** در سينه همى زند زبانه
گر بنمايد زمانه اى روى *** بر هم سوزد همه زمانه
دو كون بهيچ باز آمد *** زين گونه كه عشق كرد خانه
مرغ دل من زعشق تو ساخت *** بيرون ز دو كون آشيانه
مرغى كه چنين شگرف افتاد *** خون مى گريد ز شوق دانه
گفتم دل پر غم من آخر *** گردد به وصال شادمانه
در وصل تو چون قدم توان زد *** پيش قدمى صد آستانه
فى الجمله چه جويم و چه گويم *** جمله توئى و دگر بهانه
مقصود توئى و جمله هيچ است *** اينست سخن دگر فسانه
عطار چو بى نشان شد از تو *** او را بنشان از اين نشانه
خلقت آسمانها و زمين و هرچه در اوست حق است .

( مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ . . . )(75) .
آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو هست جز به حق آفريده نشده .

كه تمام آسمانها و زمين و موجودات بين آن دو عين حق و براساس حكمت مصلحت است .

( أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِم مَا خَلَقَ اللهُ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ . . . )(76) .
آيا در پيش خود فكر نكردند كه خدا آسمانها و زمين و هرچه بين آن دو وجود دارد همه را به حق و به حكمت و مصلحت آفريد ؟ !

( خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ بِالْحَقِّ تَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ )(77) .
خداوند آسمانها و زمين را به حق و براى غرضى حكيمانه آفريد و از آنچه مشركان گويند پاك و منزّه است
بعثت انبياء و ارسال رسل حق است
( وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لاَنُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ .
وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الاَْنْهَارُ وَقَالُوا الْحَمْدُ للهِِ الَّذِي هَدَانَا لِهذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلاَ أَنْ هَدَانَا اللهُ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ وَنُودُوا أَن تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ )(78) .

آنان كه ايمان آوردند و بقدر وسع در كار نيك و شايسته كوشيدند كه ما كسى را بيش از وسع تكليف نكنيم ، اهل بهشت اند و در آنجا بطور جاودانه متنعّمند .

زنگار هر خوى زشت از آئينه دل بهشتيان بزدائيم و در بهشت به زير قصرهاشان نهرها جارى شود ، گويند ستايش خداى را كه ما را بر اين مقام رهنمائى كرد كه اگر هدايت و لطف الهى نبود ما بخودى خود در اين مقام راه نمى يافتيم . همانا رسولان حق به سوى ما آمدند و به حق ما را هدايت كردند ، آنگاه به اهل بهشت ندا كردند كه اين است بهشتى كه با اعمال صالح خود به ارث برديد .

كتابهاى آسمانى براساس حق نازل شده
( كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ . . . )(79) .
مردم يك گروه بودند ، خداوند انبياء را فرستاد كه نيكوكاران را بشارت دهند به رحمت و غفران ، و بدان را بترسانند از عذاب نيران ، و با همه انبياء كتاب فرستاد براساس و پايه حق تا در موارد نزاع و اختلاف دين خدا ، به عدالت حكم فرما باشد .

( نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالاِْنجِيلَ مِن قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ . . . )(80) .
قرآن را برتو به حق فرستاد كه دليل راستى كتب آسمانى پيش از او باشد و پيش از قرآن تورات و انجيل را محض هدايت مردم به سوى حق نازل كرد .

مؤمنون آنچه را از جانب خداست حق مى دانند

( فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ . . . )(81) .
پس آنان كه به جانب او ايمان آوردند مى دانند كه آنچه از جانب پروردگارشان مى رسد حق است .

( إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ )(82) .
چون آيات و حقايق ما بر آنها تلاوت شود گويند ايمان آورديم كه آنچه از جانب پروردگار ماست حق است و ما پيش از اين نيز تسليم وجود مقدس او بوديم .

كتمان حق گناه بسيار بزرگ و كار ناسپاسان است

( يَا أَهْلَ الكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ )(83) .
اى يهوديان ، و اى مسيحيان ، و اى زردشتيان چرا در بين مردم حق را به باطل مشتبه مى سازيد و بندگان مرا سرگردان مى نمائيد ، از چه سبب چراغ حق را بباد شبهات در معرض خاموشى قرار مى دهيد درحاليكه حق را بطور واضح مى شناسيد و واقعيت من و پيامبر و قرآنم بر شما بمانند روز روشن است ؟ ! !

( أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالاَْسْبَاطَ كَانُوا هُوداً أَوْ نَصَارى قُلْ ءَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللهُ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهَادَةً عِندَهُ مِنَ اللهِ وَمَا اللهُ بِغَافِل عَمَّا تَعْمَلُونَ )(84) .
يا اينكه شما اهل كتاب با مردم مسلمان به جدال برخاسته و مى گوييد ابراهيم و اسماعيل و يعقوب و فرزندانش بر آئين يهوديت يا نصرانيت بودند ؟

خداوند به من فرموده به شما بگويم شما بهتر مى دانيد يا خدا ؟

ستمكارتر از كسى كه شهادت برحق خدا را بر انبياء و رسالت محمد در كتب آسمانى مخفى دارد كيست ؟ ! خداوند عالم از آنچه مى كنيد و از اين جنايت بزرگ كه كتمان حق است آگاه است .

( إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ )(85) .
آن گروه از اهل كتاب « يهوديان ، مسيحيان ، زردشتيان » كه آيات واضحه اى را كه براى رهنمائى خلق فرستاديم كتمان نموده بعد از آنكه براى مردم بيان كرديم ، برايشان است لعنت خدا و لعنت تمام جن و انس و ملائكه ! !

( إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلاَ يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ )(86) .
آنان كه آيات نازل شده الهى را در بعثت پيامبر و مسائل حق پنهان داشتند و آن را به بهاى اندك معامله جز آتش جهنم نصيب شكم آنان نباشد ، خداوند در قيامت از خشمى كه بر آنان دارد با آنها سخن نگويد و از پليدى و عصيانشان پاك نكرده و نبخشد و هم آنان را در قيامت عذاب دردناك است ! !

( وَلاَ تَكْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَاللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ للهِِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الاَْرْضِ وَإِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبَكُم بِهِ اللهُ فَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَاللهُ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ )(87) .
در امر قرض و مال چون شاهد شديد به وقت لازم شهادت دهيد ، از كتمان شهادت كه پايمال حق يك انسان يا يك خانواده يا يك جامعه است بپرهيزيد ، كه كتمان كننده شهادت گنهكار به قلب است و خدا بر آنچه عمل مى كنيد آگاه است .

آرى مسئله اى كه پيش شما واضح و روشن است همان مسئله عبارت از حق است و حق شما نيست كه به وقت لازم حق را انكار كنيد .

مرگ و سكرات آن حق است
( وَجَاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ مَا كُنتَ مِنْهُ تَحِيدُ )(88) .
بهوش آئيد و بيدار باشيد كه هنگام سكرات و سختى مرگ براساس حق حقيقت فرا رسيد ، همان مرگى كه از افتادن در كام آن براى شما چاره اى نيست و شما از آن دورى مى جستيد .

صيحه اى كه مقدمه برپا شدن قيامت است حق است .

( وَاسْتَمِعْ يَوْمَ يُنَادِ الْمُنَادِ مِن مَكَان قَرِيب يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ )(89) .
و به نداى روزى كه منادى الهى از مكان نزديك ندا كند گوش فرادار ، روزى كه تمام مردم آن صيحه به حق را بشنوند و آن روز هنگام خروج از قبرهاست .

قيامت حق است
( الْمُلْكُ يَوْمَئِذ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ وَكَانَ يَوْماً عَلَى الْكَافِرِينَ عَسِيراً )(90) .
پادشاهى و حكمرانى در آن روز حق مخصوص حضرت رحمان است و بر كافران كه محكوم به عذاب ابد هستند روز سختى است !

ترازوهاى سنجش اعمال در قيامت حق است

( وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ )(91) .
ميزان سنجش اعمال در روز قيامت ميزان حق است ، پس آنان كه در آن ميزان ، وزين و سنگين آيند « از عقايد حقه و اخلاق حسنه و اعمال صالحه برخوردار باشند » البته رستگارند .

بر اساس آيات و روايات ، خدا را در قيامت ميزانى چون قرآن و رسول اسلام و على بن ابيطالب است ، چون اعمال و عقايد و اخلاق كسى با آنها هماهنگ هم سنگ باشد اهل نجات ورنه به عذاب ابدى دچار خواهد گشت .

قضاوت پروردگار در قيامت نسبت به همه انسانها به حق است
چنانچه در دنيا

( وَأَشْرَقَتِ الاَْرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْكِتَابُ وَجِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَاءِ وَقُضِيَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ )(92) .
آن روز زمين محشر به نور پروردگار روشن شود و كتاب قرار گيرد و انبياءشهداء را بياورند و بين خلق به حق قضاوت شود و به احدى به هيچ عنوان ستم نشود .

تمام وعده هاى حضرت ربّ العزّه حق است
( وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّات تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً وَعْدَ اللهِ حَقّاً وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللهِ قِيلاً )(93) .
آنان كه به حق گرويدند و دل از ايمان بخدا روشن كردند ، و كار به صلاح خود و خلق انجام دادند ، بزودى آنها را به بهشت هائى درآوريم كه زير درختانش نهرها جارى است ، آنجا براى آنان منزلگاه ابدى است وعده خدا حق است هيچ تخلّفى در آن نيست ؟ و چه كسى از خداوند در گفتارش راستگوتر است ؟

( إِلَيْهِ مَرْجِعِكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللهِ حَقّاً إِنَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالْقِسْطِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِيم وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ )(94) .
بازگشت همه شما به سوى خداست ، اين وعده حضرت الله است كه بوسيله انبياء و كتب آسمانى ابلاغ شده و اين وعده بر پايه و اساس حق استوار است كه او در اوّل همه خلق را بيافريده ، آنگاه بسوى خود بازمى گرداند ، تا آنان كه ايمان آورده و عمل صالح كردند به عدل و احسان ثواب و جزا دهد و آنان كه كافر شدند بكيفرشان به شرابى از حميم دوزخ و عذابى دردناك معذّب گرداند .

( أَلاَ إِنَّ للهِِ مَا فِي السَّماوَاتِ والاَْرْضِ أَلاَ إِنَّ وَعْدَ اللهَ حَقٌّ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ )(95) .
آگاه باشيد كه هرچه در آسمانها و زمين است از آن خداست ، و بدانيد كه وعده خدا همه حقّ محض است ولى اكثر مردم از آن بيخبرند .

( وَعْدَ اللهَ لاَ يُخْلِفُ اللهُ وَعْدَهُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ )(96) .
اين حقايق و واقعيات وعده خداست ، و خداوند هرگز خلف وعده نكند ، اما اكثر مردم از اين امر بيخبرند .

آنان كه عارف به حقّند اهل حالند
آرى عارفان بحق كه در نتيجه عرفانشان عاشق حقند دلى پر مهر و قلبى پر از عاطفه و نفسى پاك و عملى صالح ، و چشمى گريان دارند . به آيه شريفه زير توجه كنيد :

( وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ .
وَمَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِاللهِ وَمَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَن يُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ .

فَأَثَابَهُمُ اللهُ بِمَا قَالُوا جَنَّات تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذلِكَ جَزَاءُ الْمُـحْسِنِينَ )(97) .
چون آنچه را از قرآن اين منبع فيض و اين مائده ملكوتى و اين مايه آسمانى سرمايه قدسى كه بر رسول خود نازل كرده ايم بشنوند آنهم به گوش جان و سمع قلب ، مى بينى كه بر اثر تأثيربردارى از آيات حق چون چشمه بهاران اشك از ديدگانشان بر رخسارشان جارى گردد ، زيرا به اين معنا واقف شده اند كه خدا و قيامت و پيامبر و قرآن حقّ است .

مى گويند : الهى ما به رسول تو محمّد (صلى الله عليه وآله) و كتاب آسمانى او قرآن ايمان آورديم ، نام ما را در زمره گواهان صدق او بنويس .

و گويند چرا ما ايمان به خدا و كتاب حق نياوريم ، در صورتيكه اميد آن داريم كه در قيامت خداوند مهربان ما را در جمع صالحان درآورد .

پس خدا به آنچه آنان اقرار كردند و اقرارشان بحق بود پاداش نيكو داد و آن پاداش بهشتى است كه از زير درختانش نهرها جارى است و در آن بهشت زندگى جاويد خواهند داشت و اين مزد نيكوكاران است .

آرى عارف عاشق اهل حال است ، اهل دل است ، اهل سير و سلوك است ، اهل خدمت و شفقت به خلق خداست ، اهل يار است ، اهل حقيقت و معناست اين همه از عرفان به حق كسب كرده و از تجلّى اسماء و صفات حق در جان و قلبش بدست آورده .

بفرموده عارف معارف افتخار الدين زوزنى :

هان و هان در گردش آور جام را *** بيش از اين ضايع مكن ايام را
زندگى خواهى شراب عشق نوش *** زهد را يكسو فكن در عشق كوش
عشق بايد زافتخار آموختن *** خوشه چيدن خرمن خود سوختن
عاشقى پيوندها ببريدن است *** بى سر و پا در جهان گرديدن است
هر كه او را بند يارى اوفتاد *** هر كه را با عشق كارى اوفتاد
هم چو من گو دست از هستى بشوى *** ترك كام دنيى و عقبى بگوى
عشق خورشيد است از آن گويند مهر *** ليك قدرش برترست از نه سپهر
روح قدس از لمعه انوار اوست *** نفس كل از پرتو آثار اوست
چشم سر كور است بى مهر سپهر *** چشم سر هم كور دان بى نور مهر
عاشقان را جستجوئى ديگرست *** زاهدان را گفتگوئى ديگرست
عاشقان مست شراب لم يزل *** زاهدان در عشوه شير و عسل
عاشقان مجموع در نور حضور *** زاهدان در انتظار روى حور
عاشقان را وجد در عين شهود *** زاهدان را نى تواجُد نى وجود
زاهدان گر ترك دنيا كرده اند *** از براى ملك عقبى كرده اند
عاشقان از هر دو دست افشانده اند *** چشم در معشوق حيران مانده اند
افتخارا يار خواهى عشق ورز *** گر دل و دلدار خواهى عشق ورز
عشق بايد تا درون روشن شود *** بوستان مهر كى گلشن شود
عشق بايد تا سخن زايد از او *** نافه بى خون جگر كى داد بو
گفتم اى دل هان و هان هشيار شو *** هم چو بخت از خواب خوش بيدار شو
چشم بر هم نه ره عقبى ببين *** ديده بگشا عالم معنى ببين
همچو صبح از مهر او آهى بزن *** در هواى او هو اللّهى بزن
خلعت هستى خود درباختيم *** خويش را در كوى عشق انداختم
عالمى ديدم پر از غوغاى عشق *** كشورى ديدم در او يغماى عشق
عالمى ديدم همه نور و ضيا *** كشورى ديدم همه صدق و صفا
عالمى در وى حضور اندر حضور *** كشورى در وى سرور اندر سرور
عالمى خلقش همه روحانيون *** كشورى قومش همه روحانيان
عالمى حالى به انواع كمال *** كشورى خالى ز نقصان زوال
زان ميانم هاتفى آواز كرد *** گفت از اينجا بى توقف بازگرد
بيش از اين صاحبدلان را راه نيست *** زان ولايت هيچ كس آگاه نيست
از نصيب نفس چون برخاستى *** خانه دل را به عشق آراستى
از سر صدق و صفا گامى بنه *** مرغ جان را زين جهان كامى بنه
در هر صورت بر اساس آيات قرآن مجيد مصاديق بارز حق عبارتست از :

خداوند تبارك و تعالى

آسمانها و زمين

موجودات سمائى و ارضى

بعثت انبياء و رسل و امامت ائمه معصومين

كتابهاى آسمانى

ما جاءَ مِنْ عِنْدِ اللهِ
مرگ و سكرات آن

صيحه اى كه مقدمه محشر است

قيامت

ترازوهاى سنجش اعمال

قضاوت خداوند نسبت به مردم در دنيا و آخرت

وعده هاى حضرت الهى

آنان كه به واقيات بالا داراى معرفت اند ، و تمام حركات و سكنات آنان براساس آن معرفت است ، اهل تقوا و به عبارت ديگر اهل حقند ، و هركس از مدار اين معرفت و عمل براساس آن خارج است ، اهل باطل است ، گرچه مدّعى حق و اهل حق بودن باشد ، بنابراين تقوائى كه حضرت صادق (عليه السلام) در اين روايت بعنوان حق معرفى كرده اند به اين معنائى است كه در صفحات گذشته گذشت ضد آن بى شك و ترديد باطل است ، آرى تقوا حق است و آن معنائى به گستردگى ظاهر و باطن آفرينش است و آراسته به آن ، اهل حق و در پيشگاه حضرت دوست دارنده برترين اعتبار و بهترين ارزش است .

اگر در سطور گذشته بيشتر دقت كنيد به اين نتيجه مى رسيد كه مسئله الطف لطائف و از ظريف ترين مباحث است .

هيچ كس قدرت رسيدن به تقوا و به تعبير ديگر به حق را ندارد مگر اينكه از هواى نفس برحذر باشد ، و از آرزوهاى دور و دراز پاك بماند .

هوا كه عبارت از سركشى مجموع غرائز حيوانى است ، سخت ترين مانع انسان در راه حركت به سوى مقام قرب و فضاى وصال است .

هوا و هوس يا سخت ترين مانع در راه حركت انسان بسوى خدا
آرى در تاريخ بشر ثابت شده كه تمام سيه روزى ها و بدبختى ها و شرورفساد و ظلم و ستم و خيانت ها و قتل و غارت ها محصول پيروى انسان از هوا و هوس و آرزوهاى دور و دراز بوده است .

هوا چشم حق بين را كور و گوش حق شنوا را كر و قلب حق درك كن را نابود مى كند .

كاملين از اولياء و شامخين از عرفا در توضيح آيه شريفه :

( لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَ يُبْصِرُونَ بِهَا
وَلَهُمْ آذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِكَ كَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ )(98) .

فرموده اند :

لَيْسَ الْمُرادُ اَنَّهُمْ لا يُبْصِرُونَ الْمَحْسُوساتِ وَلا يَسْمَعُونَ الاَْصْواتِ وَلا يَفْقَهُونَ الاُْمُورَ الدُّنْيَوِيَّةِ بَلْ وَهُمْ كامِلونَ في تِلْكَ الْجِهاتِ وَاِنَّما هُوَ عَدَمُ الاِْدْراكِ وَالتَّفَقُّهِ وَالاِْسْتِماعِ لِمَعالِى الاُْمُورِ وَمَراتِبِ الْعِرْفانِ .
مراد اين نيست كه امور ظاهر و محسوس را نمى بينند ، و صداهاى ظاهر را نمى شنوند و امور دنيائى و مادى را درك نمى كنند ، كه در اين جهت مانند همه موجودات زنده كامل و جامعند ، مراد اين است كه از ديدن حقايق و شنيدن واقعيات و درك امور الهيه و معارف حقه و مراتب عالى عرفانى محروم اند ، زيرا تمام همت و هدف را مصرف امور بهيمى و آبادى شكم و شهوت كرده پايبند و غرق در ماديات و امور محسوسه شده اند ، بنحوى كه باور كرده اند غير از عالم شكم و جهان شهوت عالم و جهان ديگرى وجود ندارد .

خاك زن بر ديده حس بين خويش *** ديده حس دشمن عقل است و كيش
ديده حس را خدا اَعماش خواند *** بت پرستش خواند و ضد ماش خواند
زان كه او كف ديد و دريا را نديد *** زان كه حالى ديد و فردا را نديد
ليك هرگز مست تصوير و خيال *** درنيابد ذات ما را بى مثال
عاشقى واله مى گويد :

الهى ديده ما از عيب معرّا كن ، و سينه ما از ريب مبرّا ، عينى عنايت فرما كه هرچه در نظر آيد مطلع انوار شود ، و دلى كرامت نما كه آنچه بخاطر رسد مخزن اسرار گردد ، به بزرگوارى خودبارى نظر غفارى بر گنهكارى بگشاى و به مصقل رحمت زنگ معصيت از آئينه ضميرمان بزداى تا از چنگ هر رنگ و بوئى آزاد كنى و به چنگ بى رنگى دلشاد ، تا هر نيك و بدى كه بينيم از خود بينيم ، و هر رنج و راحتى كه پيش آيد همه برخود گزينيم ، نى غلط گفتم هر كه از باده بى رنگى جرعه اى نوش كرد ، بود و نبود خود بكلّى فراموش كرد ، آنجا نيك و بد را چه مجال ؟ و رنج و راحت را چه ملال ؟

در اين ميخانه جامى گر كنى نوش *** كنى بود و نبود خود فراموش
شوى آسوده از هر بوى و رنگى *** نشينى فارغ از هر صلح و جنگى
نماند نيك و بد را خود مجالى *** ز رنج و راحتت نبود ملالى
على (عليه السلام) در ابتداى خطبه چهل و دوم نهج البلاغه مى فرمايد :

اَيُّهَا النّاسُ اِنَّ اَخْوَفُ ما اَخافُ عَلَيْكُمْ اَثْنانِ : اِتِّباعُ الْهَوى وَطُولُ الاَْمَلِ ، فَاَمّا اَتِّباعُ الْهَوى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَاَمّا طُولُ الاَْمَلِ فَيَنْسِى الاْخِرَةَ .
اى مردم شديدترين خوف و هراسى كه بر شما دارم از دو چيز است :

پيروى از هوا و درازاى آرزو ، اما پيروى از هوا آدمى را از برخوردارى از حق جلوگيرى مى كند و درازاى آرزو آخرت را از ياد انسان مى برد .

شارح « نهج البلاغه » حكيم بزرگوار شيخ محمدتقى جعفرى در شرح جملات بالا مى فرمايد :

هوا عبارتست از امواجى كه از جوشش غرائز حيوانى سرمى كشد و فضاى درون را تيره و تاريك مى سازد و عوامل و وسايل درك و دريافت حقيقت را فلج مى كند .

اين هوا با اينكه داراى جوهر و مبناى اصيلى جز خواستن بى محاسبه چيز ديگرى نيست ، مى تواند همه اصالت ها و حقايق ريشه دار را از جلو چشم انسان و عقل و وجدان او دور كند ، اين همان « مى خواهم » است كه به هيچ علّت دليلى جز خود تكيه نمى كند ، و اين يك سخن بى اساس است كه در موقع سؤال از كسيكه مطابق هوا عملى كرده است بعنوان جواب بگويد كه : « دلم خواست » كدام دل ؟ !

تو همى گوئى مرا دل نيز هست *** دل فراز عرش باشد نى به پست
دل و هوى ؟ ! دل جايگاه دريافت عالى ترين حقايق است ، دل همان جنبه ملكوتى انسان است كه خدا را بوسيله آن درمى يابد ، دل جايگاه تصفيه همه مفاهيم و موضوعاتى است كه حواس طبيعى آنها را به عقل نظرى تحويل مى دهد و عقل نظرى بدون اينكه آنها را از جنبه ارزش ها و عظمت ها درك كند به دل تحويل مى دهد .

« دلم خواست كردم » از آن جملات ويرانگر موجوديت آدمى است كه با صورت حق بجانبش ، آتش به ريشه همه اصول و قوانين مبتنى برحق و حقيقت مى زند .

هوا همان امواج بى محاسبه ايست كه از جوشش غرائز انسانى سربرمى كشندبدون اعتنا به « بايد »ها و « شايد »ها و « نبايد »ها و « نشايد »ها همه اصالت ها را به بازى گرفته و سرمايه هاى حيات گرانبهاى آدمى را مستهلك مى سازند .

گاهى هوا محورى بقدرى شدّت پيدا مى كند كه تا سرحد معبوديت پيش مى رود ، اين خطر تباه كننده را خداوند سبحان در قرآن مجيد گوشزد فرموده است .

( أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ )(99) .
آيا پس نديدى كسيكه هواى خود را براى خويشتن معبود گرفته است ؟ !

در چنين موقعيت هاست كه موجوديت آدمى كاملاً مسخ مى شود و از انسانيت جز اعضاى مادى شبيه به انسان چيزى در او نمى ماند .

مهار كردن هوا براى وصول له حق و حقيقت درست شبيه مهار كردن كوه آتشفشان است كه مى تواند مقدمه اى براى استخراج مواد معدنى با ارزش آن كوه بوده باشد .

درون آدمى داراى نيروها و استعدادهاى بسيار گرانبهائى است مانند معادن با ارزش در شكم كوه آتشفشان ، هنگاميكه هواها به تموّج درمى آيند نه تنها آن نيروها و استعدادها خفه مى شوند ، بلكه انسان درآن موقع بصورت آتشفشانى درمى آيد كه تبديل به موجود خطرناك نيز مى گردد .

بطور قطع بايد گفت : دردهاى بى درمان بشرى كه سرتاسر تاريخ ما فراگرفته است ، ميكربى جز هواى نفسانى ما ندارد ، هر كجا ستمى و تجاوزى ديديد فوراً به سراغ كشف ريشه اصلى آن بپردازيد ، خواهيد ديد كه ريشه اصلى آن ستم تجاوز هواى نفسانى يك يا چند نفر بوده است .

دليل اينكه در اين مسئله ادعاى قطع و يقين كرديم اينست كه هرچه مقابل هواست اصيل و حقيقت است ، و جاى ترديد نيست كه از واقعيات اصيل حقيقت هرگز ظلم و تجاوزى بوجود نمى آيد .

خطاها و اشتباه كاريها ممكن است مردم يا خود انسان را براى مدّتى حتى براى هميشه از برخوردارى از حقايق و اصالت ها محروم نمايد ، ولى اين محروميّت ظلم و تجاوز نيست ، دليل روشن اين مسئله اينست كه بشر در طول تاريخ گذشته اش به جهت غوطهور شدن در مجهولهائى كه به ضرر او تمام شده است ، احساس ظلم و تجاوز نمى كند ، بلكه تأسف مى خورد از اينكه چرا آن مجهولات را دير كشف كرده است . به عنوان مثال : هزاران ، شايد ميليون ها نفر در قرون و اعصار گذشته از بيمارى سل رنج برده و رخت از اين دنيا بربسته اند ، اما بدانجهت كه جهل به معالجه سل يك پديده اختيارى و از روى هوا نبوده است ، هيچ عاقلى نمى تواند گذشتگان را توبيخ كند به اينكه چرا بيماران مسلول شما رنج كشيدند و از دنيا رفتند و شما ظالم و تجاوزكاريد ، ولى اگر يك يا چند انسان در امروز دواى بيمارى سل را به جهت سودپرستى كه آشكارترين مصداق هواپرستى است براى بالا بردن قيمت آن احتكار كنند ، بدون ترديد اينان ستمكار و متعدى و مبارزه كننده با حق و محارب با خدا هستند .

برويم به سراغ آرزوهاى دور و دراز كه موجب فراموش شدن ابديت مى گردد .

نخست اين نكته را در نظر مى گيريم كه فرق ميان آرزو و اميد در اين است كه اميد عبارت است از خواستن مطلوبى كه در آينده قابل تحقّق است و چون قابل تحقّق است بالضروره مبتنى بر واقعيات و يا برآنچه كه قابل تبديل به واقعيات است مى باشد . لذا اميد ، آن پديده روانى است كه هرچه بر واقعيات و حقايق بيشتر تكيه داشته باشد مفيدتر و محرك تر خواهد بود ، برخلاف آرزو كه با امثال اين جملات « ايكاش چنين باشد » « اى كاش چنين پيش آمد كند » ابراز مى گردد ، لذا آرزو نوعى خواستن است كه خواسته شده فعلاً تحقّقى ندارد ، و از عوامل عللى كه ممكن است آن خواسته شده را در آينده تحقق ببخشد اثرى نشانى وجود ندارد .

بهمين جهت است كه انسان در حال آرزوهاى دور و دراز مجبور است انرژى هاى مغزى خود را در ساختن تصنعى علل و عوامل و جابجا كردن حقايق و حذف و انتخاب نامعقول واقعيات مستهلك نمايد ، درصورتيكه اين نيروهاانرژى هاى مستهلك شده ممكن است آرمانهاى بسيار مفيدتر و ضرورى تر از آن خواسته هاى آرزوئى را تحقق ببخشد .

نتيجه تباه كننده ديگرى را كه آرزوهاى دور دراز دربردارد همانست كه موجب ناپديد شدن آخرت و سراى ابديت و لقاء الله از افق روح آدمى مى باشد .

اين همان خطر بزرگ است كه سر راه حيات هدفدار انسانها را مى گيرد و از حركت در مسير تكاملى حيات معقول بازمى دارد .

آرزوها يك امواج زودگذر و ناپايدار مغزى نيستند كه لحظاتى سربركشندسپس فرو بنشينند ، بلكه آرزوها همواره سطوح روانى امروز را كه روياروى حقايق و واقعيات و متأثر از آنهاست مى تراشد و مى خراشد و قشرى از مفاهيم حقيقت نما و مطلوب نما درآينده را بر آن سطوح مى چسباند و جلو فعاليت هاى طبيعى روح را مى گيرد ، اينان در فرداهاى بدون ديروز و امروز زندگى مى كنند ، و بهمين علّت است كه درك و اشتياق به ابديت از افق روح محو مى شود و بجاى آن فرداهاى موهوم جانشين مى گردد ، آيه اى در قرآن كريم سرگرم شدن به آرزو را به اين نحو مورد توبيخ قرار مى دهد :

( رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كَانُوا مِسْلِمِينَ . ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الاَْمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ )(100) .
چه بسا كسانى كه كفر ورزيده اند ، دوست مى دارند كه كاش مسلمان بودند ، آنها را بحال خود واگذار ، بخورند و از متاع دنيا برخوردار شوند و آرزو آنان را بخود مشغول بدارد ، بزودى خواهند فهميد .

اى دل از درد عشق بى خبرى *** لا جرم در هواى سيم و زرى
روز و شب غافلى درين دنيا *** داده اى دين بباد بى خبرى
پس فلاحت به سيم وزر نبود *** معرفت بايدت اگر نه خرى
سگ به اطلس ملائكه نشود *** اين سخن گوش كن اگر بشرى
پدرت بود و تو پسر بودى *** پسرت هست و اين زمان پدرى
پنج روز دگر پسر پدرست *** اين چنين است دور چرخ كرى
گذرى كن بسوى گورستان *** تا اسيران خاك را نگرى
لحد تنگ و خانه تاريك *** شش درش خاك و خانه كدرى
اين جهان چون رباط برسر پل *** تو در آنجا مثال رهگذرى
هركه آمد بدين جهان بگذشت *** به حقيقت تو نيز درگذرى
چون از طريق مقدّمات گذشته به معنا و مفهوم و ريشه تقوا و در حقيقت به معنا و مفهوم حق و باطل واقف شديد ، اكنون به ترجمه روايت شصت و هفتم « مصباح الشّريعه » دقت كنيد :

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

تقواى الهى پيشه كن و هرگز از اين واقعيت عالى فارغ مباش .

چون ملازم تقوا شدى و به مقتضاى آن به حركت آمدى و از محرمات محظورات و شبهات اجتناب كردى و به اين صفت پاك ملكوتى آراسته گشتى هركجا خواهى باش و با هر قوم و جمعيتى خواهى برخورد كن ، كه در صورت دارا بودن اين صفت از هيچ كس و هيچ مكان ضررى بتو نخواهد رسيد ، چرا كه تقوا صفت مقربان بارگاه حضرت حق است و هيچ كس در پسنديده بودن آن شكى ندارد و در خوبى آن و منافعش بين عاقلان عالم و با انصافان جهان اختلافى نيست ، اين حقيقت ريشه دار محجوب و پسنديده جميع فرق است ، و در بردارنده تمام خوبى ها و راهى است براى رسيدن به رحمت واسعه الهيه .

انسان از طريق اين صفت در ارتباط با خدا و انبياء و ائمه و قرآن و قيامت تمام فضائل و حسنات است ، بهمين جهت حضرت مى فرمايد تمام خوبيها در تقوا جمع است .

وَفِيهِ جِماعُ كُلِّ خَيْر وَرُشْد .
اگر راه يابم به بوم و برت *** سراپا قدم گردم آيم برت
بكويت بيابم اگر رخصتى *** ببويت كنم عيش در كشورت
ندارم شكيب از تو اى جان من *** تو آئى برم يا من آيم برت
قدم رنجه فرما بيا بر سرم *** بقربان پايت بگرد سرت
و گرنه بده رخصتى بنده را *** كه سرپاى سازم بيابم برت
تو آئى دل و جان نثارت كنم *** من آيم شوم خاك ره در برت
نيم گر چه شايسته صحبتت *** ولى هستم از جان و دل چاكرت
جز اين آرزو نيست در دل مرا *** كه پيوسته باشم غلام درت
چو فيض از غم عشق گردم غبار *** مگر بادم آرد ببوم و برت
تقوا ميزان و ترازوى همه علم ها و حكمتهاست ، يعنى علم و حكمت به تقوا سنجيده مى شود ، اگر صاحب علم و حكمت متقى و پرهيزكار است ، علم او علم و حكمتش حكمت و باعث نجات او در جهان آخرت است .

اگر اهل تقوا و پرهيز نباشد نه علمش علم است و نه حكمتش حكمت ، دانش و حكومتى كه ملازم با تقوا نباشد نتيجه اى جز خسران آخرت و حرمان از رحمت واسعه الهى ندارد .

تقوا آب خوشگوارى است كه سرچشمه اش معرفت خداست ، معرفت بينش عبد به هر اندازه نسبت به اسماء و صفات حضرت حق بيشتر باشد در مرتبه تقوا كامل تر و پرهيزش از آنچه بايد بپرهيزد قوى تر و بيشتر است .

تمام دانش ها و حكمت ها و آگاهيها و بينش ها گداى تقوا و محتاج به اين صفت پاك ملكوتى اند .

علم حقيقى و بينش واقعى جز در سايه تقوا بدست نمى آيد ، كه تقواپرهيزكارى باب هر معرفت و درب هر دانش و بينشى است .

استحكام تقوا در سرزمين هستى انسان تحقق پيدا نمى كند مگر به معرفت او نسبت به قاهريت حضرت الله و نافذ بودن حكم آنجناب در تمام هستى آفرينش و اين كه حضرت او در تمام جوانب خلقت بهر نحوى كه بخواهد قادر بر تصرف و تغيير و تبديل است ، و بعبارت ديگر تقوا در وجود تو ريشه نمى گيرد مگر آنكه بحقيقت و يقين دريابى كه تو در تحت فرمان و سلطنت خداوندى و در هيچ كار و هيچ برنامه اى مستقل نيستى و حيات و ممات و رشد و كمال و رزق روزى تو همه و همه بدست حضرت اوست ، اين معانى را كه در ذات قلبت با توجه به معارف الهيه و مفاهيم بلند قرآن مرتكز كردى ، اداى واجبات اجتناب از محرمات و آراسته شدن به حسنات اخلاقى بر تو آسان مى گردد ، و اين گونه معرفت و بينش است كه اصل هرحق و ريشه هر واقعيت فضيلت است .

اى كوى تو ام مقصد و اى روى تو مقصود *** بر آتش عشق تو دلم سوخته چون عود
چه باك اگر عقل و دل و جان به نماند *** گو هيچ ممان زانكه توئى از همه مقصود
در عشق تو جانم كه وجود و عدمش نيست *** دانى تو كه چونست نه معدوم و نه موجود
هر آدميى را كه كفى خاك سياهست *** بى سابقه دادى تو وجودى زسر جود
چون بود قبائى است كه آن خاص اياز است *** تا چند كنى سركشى از خلعت محمود
مردانه در اين راه درآ اى دل غافل *** كز عشق نه مقبول شود مرد نه مردود
چون خضر برون آى ازين بند نهادت *** تا باز گشايند تو را اين در مسدود
هرچيز كه در هر دو جهان بسته آنى *** آنست تو را در دو جهان مونس و معبود
عطار اگر سايه صفت گم شود از خود *** خورشيد بقا تابدش از طالع مسعود
چون خدا را از طريق آيات قرآن و معارف انبياء و ائمه و انديشه در جهان آفرينش شناختى و به انبياء و به انبياء و ائمه و فرهنگ الهى آنان معرفت پيدا كردى و حلال و حرام و واجب و فريضه و اخلاق و سنت را از راه كتاب حق و فقه اسلامى بدست آوردى اكنون توجه داشته باش كه هر چيزى كه تو را از اين حقايق و بخصوص از جناب حق جلّ و علا دور كند و بين تو و آن حضرت حائل و حجاب شود و بر غفلت و بى خبريت از حقايق بيفزايد باطل است و در باطل بودنش عقلاى جهان و آگاهان تاريخ اختلافى ندارند ، و بلكه هر فرقه و دسته اى و هر قوم و جمعيّتى بر باطل بودن آن اتفاق دارند و به بدى و شرّ بودن آن مذعن و مقرّند و اعتقادشان نسبت به آن اعتقاد جازم و قاطع است ، پس از باطل آلوده شدن به آن سخت بپرهيز و از اينكه دچار باطل گردى ، يا امر باطلى از تو صادر شود بحضرت دوست پناه ببر و قلب خود را كه خزانه معارف الهيه مركز انوار ربانيّه است به تعلّقات نفسانى و مشتهيات جسمانى آلوده و ملوّث مكن باطن و سرّ خود را كه دل تست از علائق غير خدائى پاك نگهدار ، كه در دار تحقق حقيقتى جز حضرت حق وجود ندارد .

پيامبر اسلام فرمود :

راست ترين سخنى كه عرب گفته كلام لبيد شاعر است :

اَلا كُلُّ شَىْء ما سِوَى اللهِ باطِلٌ *** وَكُلُّ نَعيم لا مَحالةَ زائِلٌ
بحقيقت بدانيد كه هرچيز جز خداست باطل و ضايع است ، و هرچه از نعمت در عرصه حيات و ميدان زندگى است در معرض زوال است ، پس چرا بايد دل به چيزى ببندى از ثبات و بقا عارى و دل بستن به آن موجب دورى از جناب الهى است .

دل بستن به زخارف دنيا و زر و زيور جهان درحدى است كه انسان را از حضرت او دور كند باعث آلودگى باطن و خبث طينت و ناپاكى درون و سبب ظهور هر گناه و عصيانى از انسان است ، چون گناه ادامه پيدا كند و تمام جوانب وجود آدمى را بگيرد نقش حقيقت از صفحه دل و آئينه جان رخت بركشد ، و پس از مرگ هيولاى عذاب و تجسّم گناهان به انسان هجوم آورده براى هميشه آدمى را به اسارت خود بكشد و درِ خلود در عذاب را به روى انسان بگشايد ،چون دل به عشق او بستى تمام پاكى در درون و برونت ظهور كند و در قيامت بصورت بهشت بسويت روى آورد .

هفت دوزخ چيست اعمال بدت *** هفت جنّت چيست اعمال خوشت
حشر تو بر صورت اعمال تست *** هرچه بينى نيك و بد اعمال تست
جمله اخلاق و اوصاف اى پسر *** هر زمان گردد ممثّل در صُوَر
گاه نارت مى نمايد گاه نور *** گاه دوزخ گاه جنّاتست و حور
لاله و گلها و ريحان و سمن *** جمله طاعاتست و اخلاق حسن
حور و غلمان جملگى اوصاف تست *** مهر و مه زوج است و قلب صاف تست
قصر مرواريد و دُرهاى ثمين *** شد دل پر نور تو اى مرد دين
جوى خمر و جوى آب و جوى شير *** نيست جز اوصاف پاك دلپذير
بنابراين حقيقتى را كه تمام اهل علم و همه اهل حال و جميع اهل صفا و وفا به راستى و درستى آن اتفاق دارند از دست مگذار و آن حقيقت صفت عالى آسمانى و ملكوتى تقواست .

تقوا اصل دين و وسيله راه بردن به حقايق و سبب رسيدن به منزل رضاتسليم است .

توجهى به اختلاف و نزاع مردم جاهل و عوام و گفتگوهاى آنان درباره حقايق مكن كه باعث انحراف و ميل به باطل است ، كه اينان را نمى رسد كه با عقل ناقص و علم اندكشان وارد معقولات قدسى و مسائل ملكوتى شوند .

به مسائلى كه در راه رشد و تربيت و كمال و سعادت تو مؤثر است برگزيدگان از امت و خردمندان حقيقى جامعه ، و پاكان باصفا ، و عاشقان و عارفان شيدا اتفاق دارند توجه داشته باش .

آنان اتفاق دارند كه بر هر مكلّف عاقل و بر هر پيرو حقيقى قرآن و رسول امام معصوم واجب است معرفت داشتن و تحصيل يقين و اقرار به اينكه خداوند عالم فرد و يگانه است ، و شريك و انبازى براى او نيست و بهيچ چيز شبيه و مانند نمى باشد ، چنانچه قرآن ناطق است :

( لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ )(101) .
و واجب است بدانى كه جناب او عادل است و هيچ ظلمى بر حضرت او نسبت به هيچ موجودى روا نيست و هرچه انجام مى دهد عين حكمت و محض مصلحت و مساوى با عدالت است .

آن جناب قادر و تواناست و حكم و حكومتش بهر چه اراده كند نافذ است عجز و قصورى در آن پيشگاه مقدس راه ندارد .

آگاه باش كه هرچه در عالم امكان از مَكْمَن غيب به حيّز وجود و ظهور مى آيد به مشيت بالغه و اراده حكيمانه اوست كه :

ما شاءَ اللهُ كانَ وَمالَمْ يَشَأْ لَمْ يَكُنْ
واجب است اعتقاد به اينكه حضرت او صادق است و دروغ و كذب به ساحت او روا نيست و هرچه از مراتب ثواب و درجات بهشت براى نيكان وعده داده و هر وعيدى به گنهكاران و عاصيان داده بطور حتم واقع مى شود .

متوجه باش كه قرآن كلام الهى و آفريده او و حادث است ، و در اين كتاب پرفروغ و منبع نور است كه علم جناب حق محيط به تمام هستى است . هم پيش از ظهور هستى ، محيط بوده كه چه بوجود مى آيد ، و هم بعد از ظهور آفرينش محيط است كه چه هست .

بدان و آگاه باش وجود او جداى از موجودات و مجردات و ماديات و بسايط و مركبات و مكان و مكانيات و زمان و زمانيات است و در عين حال همه اينها دراحاطه قدرت و اراده اويند و او پيش از همه بوده و با همه هست و بعد از همه خواهد بود .

كانَ اللهُ وَلَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَىْءٌ .
بود آن زمان كه چيزى نبود .

وقالَ مَوْلانا اَميرَالمُؤْمِنينَ (عليه السلام) :
ما رَأَيْتُ شَيْئاً اِلاّ وَرَأَيْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَمَعَهُ وَبَعْدَهُ .

جناب اميرالمؤمنين فرمود :

چيزى را نديدم مگر اينكه قبل از او و با او و بعد از او حضرت حق را ديدم .

و بدان كه وجود و عدم موجودات نزد او مساوى است ، نه از وجود آنان نفعى عايد اوست و نه از عدم تمام كائنات ضررى متوجه آن جناب است .

عزيز است سلطنت و بزرگوارى او ، جليل و عظيم است تنزّه و تقدس او جلّ شأنه .

به اين واقعيات و حقايق براساس اجماع برگزيدگان امت كه ائمّه هُدى و فقيهان و انديشمندان هستند اذعان و اعتقاد كن و معرفت به خدا و انبياء و قرآن را از طريق آنان كسب كن و خلاف آن را از هركه در هر لباسى كه باشد بشنوى باور مكن .

اگر به آنچه از حق و انبياء و ائمه و قرآن رسيده به دل و جان اعتقاد ورزى ، خيلى سريع به نفع و سودش برسى و بوسيله اين اعتقاد و معرفت در دنياآخرت با عبّاد و زهّاد واقعى امت محشور شوى .

تن زن از هر چيز كان فانى بود *** بهر آن باقى كه ربانى بود
تا نبندى چشم از اين دار الغرور *** كى گشانيدت ره دار السرور
زان سوى ملك فنا ملك بقاست *** مردن اول منزل راه لقاست
بايد اول مردن از هستى خويش *** پس گرفتن زندگى زان مهركيش
از يكى مرگ از گشائى ره بدو *** مرگ جو گردى چو سرمستان او
كى بيك مردن ديگر باز ايستى *** گر تو با اين عزم و انداز ايستى
عاشق مردن شوى پروانه وَش *** چون ببينى پرتو شمع رخش
هر يكى مردن تو را در راه عشق *** زندگى بخشد ز شاهنشاه عشق
كى بيك مردن شوى سيرى پديد *** عاشق از مردن چه ساز وصل ديد
در تمنّى مرگ باشد دمبدم *** دمبدم چون بيند او ديگر كرم
عاشق صادق چنينش آرزوست *** موت را چو باشد او مشتاق دوست
صادقان را موت بس شيرين بود *** كاين تمنّا در دل او را دين بود
مرگ جو اى صادق و بين صد فروغ *** كورى هر مدعى پُر دروغ
خوش بمير اى عاشق صادق همى *** زنده كن هش را دمادم از دمى
جو ز هر مردن دمى از دمدمت *** تا نمايد سرّ يزدان از دمت
از علوم و حكمت و اسرار غيب *** جان باقيّت دمد از دم به جيب
مرده جان را زنده بينى از دمش *** گر شوى بى خود زمانى همدمش
از دم جان بخش و جان افزاى او *** زنده چون گشتى بفهمى سرّ هو
هست چون موقوف مردن فهم اين *** بعد مرگ اين فهمى از نور يقين
پس او بى مردن بدانجا كى روى *** بو ، كى از گلزار رازش بشنوى
انتقال از عالمى در عالمى *** كن كه دانى راز آن عالم همى
معنى مردن بود اين انتقال *** دمبدم تا پادشاه لايزال
چون زهر مردن تو را در بندگى *** راه بگشايد بديگر زندگى
پس مشو غمگين زمردن شاد مير *** در رهش چون بندگان آزاد مير
خواهى ار جان بركشد سوى اله *** خوش زمردن سوى وى بگشاى راه
روى جانان چشم جان بين ديد و بس *** ناله هايش گوش هش بشنيد و بس
آرى تقوا مردن از هوا و هوس و از شهوات و مشتهيات و از تعلّقاتوابستگى هاى غلط و خلاصه روى گرداندن از ماسوى و روى آوردن به حضرت الله است ، كه حيات حقيقى در اين مرگ است و سبك شدن از سنگينى ها در اين موت . و اين مرگ و موت در حقيقت مرگ و موت اختيارى است و به تقوا و پرهيز از محرمات و انجام واجبات و آراستگى به حسنات اخلاقى حاصل مى شود كه پيامبر بزرگ فرياد زد :

مُوتُوا قَبْلَ اَنْ تَمُوتُوا